"Part one"

210 14 4
                                    

2020... 5 jun_ Friday




-هئین؟؟
به ارومی صدا زد و قدم تو زیرزمین گذاشت.لباس سفید و دنباله دارشو بین مشت گرفت و اونو بالا گرفت تا بتونه از پله ی کوچیکی که اونجا بود بالا بره.جعبه قرمز رنگی روی میز اهنیه گوشه زیرزمین بود.
با تعجب به طرفش رفت.صدای پاشنه های بلندش تنها عامل شکستن سکوت زیرزمین بود،البته اگه صدای اروم و نامفهوم اهنگی که در حیاط پخش شده بود و نادیده میگرفت
ایستاد و به جعبه نگاه کرد.کاغذ سفید و کوچیکی روی جعبه چسبیده بود ، حلال ماهِ سیاه رنگی روی کاغذ کشیده شده بود و سولارو از چیزی که انتظارشو میکشید میترسوند.دستشو جلو برد و روی کاغذ کشید
با حلقه شدن دست هایی دور کمرش وحشت زده "هینی" کشید.عطر تلخ قهوه تو مشامش پر شد و سولار ، با فکر اینکه این عطر متعلق به چه کسیه لرزید.صدای بمی زیره گوشش زمزمه کرد:خوشگل شدی
اشک تو چشم هاش حلقه زده بود و لب هاش از بغضی که داشت میلرزید.لبشو محکم گزید و تلاش کرد برخلاف میلش دست های اون شخص و از کمرش باز کنه
-واسه چی اومدی اینجا؟!
کمره سولارو محکم تر گرفت و اونو به خودش فشرد
+تو چشمام نگاه کن و بهم بگو ازم متنفری..منم میرم و مزاحم مراسم عروسیت نمیشم
-بیول ولم کن و برو!!
نمیخواست ولی به گریه افتاد.
+چی ازت خواستم؟...لطفا..برای اخرین دفعه بهم بگو..یکاری کن دل کندن ازت راحت بشه.کمک کن فراموشت کنم
قطره اشکی از چشمش چکید،پلک هاشو بهم فشرد و تلاش کرد دست های بیولو از کمرش باز کنه.فریاد کشید:ازت متنفرم!!خیلی خیلی متنفرم!! از اینجا برو!!
عصبی بازو های سولارو گرفت و اونو به ارومی به دیواره گچی کوبید.سرشو پایین انداخت و بازوهاشو از دست های مونبیول بیرون کشید.نمیتونست نگاهش کنه..در واقع ازش خجالت میکشید!اگه یکبار دیگه نگاهش میکرد قادر به ادامه دادن نبود.
+داری دروغ میگی!
نگاهشو چرخوند و به سختی اخم کرد.دستشو بالا اوارد تا مونبیول حلقه نقره ای رنگ تو انگشتشو ببینه
-چرا باید دروغ بگم؟
باره دیگه سولارو به دیوار کوبید و داد زد:به من نگاه کن!!
چشم هاشو بست و اجازه داد اشک هاش صورتشو خیس کنن.چونه سولارو گرفت و مجبورش کرد بهش نگاه کنه.و اونموقع..بعد از مدت طولانی به چشم های سیاه و خیس مونبیول نگاه کرد.
به ارومی هق زد.حتی نمیتونست برای میزان دلتنگیش یه عدد بیاره!!
نگاه غمگینی به قطره اشک سولار انداخت که به ارومی روی گونش سر خورد.دستشو بالا اوارد و روی گونش کشید تا اشکشو پاک کنه.انگشت شصتشو نوازشگرانه به پوست نرمش کشید
نیازمند این لمس ها بود..به قدری که هیچ جایی برای اعتراض براش وجود نداشت.
لعنتی به هئین فرستاد که راجب امشب بهش گفته بود و مونبیول و به اینجا کشیده بود
چشم هاشو بست و بدون حرف اجازه داد مونبیول ، بیشتر و بیشتر لمسش کنه.میدونست اشتباهه ، این فقط برای جون بیول بود نه هیچ کس دیگه ای!
بغضشو قورت داد و دستشو بالا کشید تا موهای حالت داره سولارو نوازش کنه.
لب هاشو لیسید و چشم هاشو باز کرد،دستشو بالا اوارد و دست مونبیولو از بین موهاش کنار زد.
-از اینجا برو!
لبخند تلخی زد و گفت:بهم بگو هنوزم دوستم داری تا نجاتت بدم..
یا...تو چشم هام نگاه کن و بگو ازم متنفری..اونوقت بیخیالت میشم و تورو با همسرت تنها میزارم
بازو های سولارو گرفت و به ارومی زمزمه کرد:حقیقتو بهم بگو
دست های مونبیولو پس زد و فریاد کشید:یا اینجا برو یا میگم بیرونت کنن!!
+تو هیچوقت اینکارو باهام نمیکنی
هق زد:لطفا از اینجا برو بیول نزار اوضاع بدتر از این بشه
دندون هاشو روی هم فشرد و چنگی به موهای سولار انداخت. صورتشو سمت خودش کشید و لب هاشو روی لب های سولار کوبید.چشم هاشو بست و یقه پالتوی سیاه رنگ مونبیولو بین مشت گرفت.
مونبیول نقطه ضعفشو خوب میدونست!اما نه.. نیازش به این بوسه یا دلتنگیش برای تک تک جزئیات مونبیول هیچ اهمیتی نداشت،کافی بود مینهو متوجه نبودنش بشه و مونبیولو اینجا ببینه. نمیزاشت دوباره زندگی تنها عشق زندگیش به جهنم کشیده بشه
مونبیولو به عقب هول داد و فریاد زد:برو بیول!!بخاطره من..بخاطره من از اینجا برو و منو فراموش کن!ببین..من فراموشت کردم!هیچ حسی بهت ندارم ازت متنفرم!مثل من توعم همینکارو بکن و از اینجا برو!!
پوزخند زد:تو بازیگری افتضاحی سولار..افتضاح!
قدمی به جلو برداشت و ادامه داد:اومدم کمکت کنم.سولار من میتونم نجاتت بدم!فقط بگو هنوزم دوسم داری تا باهم از این خونه ی لعنتی فرار کنیم!!



𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾Where stories live. Discover now