لبخندی به چهره غرق خواب مونبیول زد و به طرفش رفت.سولار هیچوقت تو بیدار کردن بقیه خوب نبود!
در واقع خجالت میکشید که خواب یک نفر دیگه رو بهم بریزه و بیدارش کنه..اما الان...این یه بحث کاملا جدا بود!! دستشو به شونه ظریف بیول رسوند و تکونش داد
-هی!!بلند شو
بیول یکی از چشم هاشو باز کرد و کمی به سولار خیره شد تا طبق معمول هنگیِ بعد از خوابش بگذره.غرغری کرد و پتو روی سرش کشید
+نمیام
-مگه دست خودته؟!
+نمیااااام!!!
چشم غره ای بهش رفت و خم شد.پتو از سره مونبیول کشید و فریاد زد:بلند شو!!نمیتونی از دستم در بری
سرشو روی بالشت کوبید و متقابلا فریاد زد:ولم کنننن!!!
عصبی پتو ول کرد و متفکر نگاهشو چرخوند.چجوری باید بیدارش میکرد؟؟ با دیدن لیوان ابی که روی میز بود لبخند شروری روی لب هاش نشست.
لیوانو برداشت و به ارومی پرسید:مطمئنی نمیای؟
+نههههه!!!
بیول فریاد زد و سرشو تو بالشت فشرد.سری تکون داد"هرجور تو بخوای" و لیوانو یک راست رو سره بیول خالی کرد.
وحشت زده جیغ کشید و مثل برق گرفته ها روی تخت نشست،چشم های گشاد شدشو چرخوند و با دیدن سولار که مشغول خندیدنه اخم کرد.
+فاک بهت دختره عوضی!!!!
دوباره جیغ زد و موهای خیس شدشو از صورتش کنار زد.سولار لبشو گزید تا خنده هاشو تموم کنه.ابرویی برای مونبیول بالا انداخت و گفت:حالا دوست داری بلند بشی؟
+میتونم نشم؟!!
غرید و از تخت پایین اومد.سر چرخوند و به ساعت نگاه کرد.با دیدن ساعت 7:35 چشم هاش گرد شد.به سولار نگاه کرد و پرسید:برای چی الان بیدارم کردی؟!
-باید بری دوش بگیری و بعد صبحونه بخوری..بعدشم وسیله هاتو اماده کنی
با لبخند توضیح داد.مونبیول پوکر نگاهش کرد
+میدونی چیه؟من فقط ده دقیقه قبل از شروع کلاسم بیدار میشم و یکراست میرم کالج...این کارای فاکی دیگه برای چیه؟!
خنده ای کرد و بیولو به طرف دری که ظاهرا حموم بود هول داد
-برو غر نزن
+کاش درو برات باز نمیکردم!
مونبیول قبل از وارد شدنش تو حموم غرید و درو کوبید.خندید.شاید فقط با مونبیول دوست شده بود تا اینجوری عذابش بده!! خب بالاخره قبل از رفتنش باید یه تغییر حسابی تو زندگی بیول میداد تا دیگه مثل قبل اذیت نشه!
با حوصله تختو مرتب کرد و نشست.موبایلشو از جیبش بیرون اوارد و یه چرخی توش زد.
بعد از گذشت چند دقیقه با شنیدن صدای در،ناخوداگاه سر بلند کرد.
+لعنت بهت که مجبورم کردی اول صبح برم حموم
بیول غرید و حوله رو بالای سینش گره زد.بدون توجه به چشم های گشاد شده سولار به طرف کمدش رفت و درشو باز کرد تا یه لباس فاکی برای یه روز فاکی پیدا بکنه
سولار نگاهشو از بالا تا پایین روی مونبیول چرخوند و لبشو گاز گرفت.حولش تا گودی کمرش پایین اومده بود و سولار میتونست بدن سفیدش و همینطور تتو هاشو ببینه.
بیول موهای خیسشو با یک دست بالا گرفت و با کلیپسی که به یکی از لباس ها بود اونارو جمع کرد.
سولار اینجوری بود که"ببخشید..من اینجاما" و از طرفی اینجوری بود که"میشه اون حوله رو هم دربیاری؟"
سرشو به طرفین تکون داد تا فکرهای منفیو از مغز منحرفش دور بکنه ولی خب بیول تقریبا نیمه لخت جلوش ایستاده بود و اینکار واقعا سخت بود!!
قطره های اب از موهای خیسش روی کمرش سر میخورد و به حلال ماهی که روی گودی کمرش تتو داشت میرسید و سولار با چشم هایی گرد شده به صحنه مقابلش زل زده بود
مونبیول پیرهن مورد نظرشو از کمد بیرون اوارد و اونو روی تخت انداخت،سولار وحشت زده از اینکه مونبیول مچشو موقع دید زدن بدنش بگیره سرشو پایین انداخت
مونبیول با تعجب به سولار نگاه کرد
+اوه..متاسفم..حواسم نبود تو اینجایی
-نه اشکال نداره.راحت باش من نگاه نمیکنم
خنده ای کرد:ممنون
YOU ARE READING
𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾
Romance"میدونستم زندگیشو به جهنم میکشم.. اما تصمیم گرفتم باهاش فرار کنم...چون عاشقشم!!" -اسمات ، سد ، رومنس -کامل شده