"Part Twenty-five"

21 3 0
                                    

-وات د فاک تو برای چی اینجایی؟!
متحیر غرید.سوهو لبخنده گشادی بهش زد و کیفشو زمین گذاشت.دستشو پشت گردنش کشید و با موهاش بازی کرد.
+خبببب...من از سولار عصبی بودم پس باهاش دعوا کردم و...دیگه تو خونه نمیمونم!خونه دوست دخترم موندم ولی خب خیلی ضایع نمیشد چتر بشم؟با خودم فکر کردم و دیدم یکییی اینجاست که منو با اغوش باز قبول میکنه!!
هئین خندید.پوزخندی زد و بعد از زمزمه کردن "احمق دیوونه" از جاش بلند شد.وارد اتاق شد و روی تختش نشست.رو تختی رو بین مشت گرفت
سوهو اومده بود اینجا تبدیل به عذابش بشه؟؟محض رضای خدا بیول پناهگاه یا هتل نزده بود که همیشه ی خدا بقیه میومدن و چتر میشدن!
اب دهنشو قورت داد،چشم هاشو بست و نفس عمیقی کشید تا از دوباره عصبی شدنش جلوگیری بکنه
با شنیدن صدای در سر بلند کرد و نگاهشو به سوهو داد.سوهو لبخندی بهش زد و کنارش نشست.
+ببخشید.میدونم دوره بدی رو میگذرونی..نباید اذیتت میکردم
-مهم نیست
+بخاطره اون...متاسفم مونبیول
-اومدی اینجا که چی بشه؟!!
دست هاشو به حالت تسلیم بالا برد.
+مونبیول باور کن من هیچی نمیدونم!سولار یه تصمیم احمقانه گرفته و- و واقعا نمیدونم چی با خودش فکر کرده...باورکن!!
عصبی پوزخندی زد و غرید:چجوری توقع داری باور کنم تو!!داداش عزیزه سولار چیزی نمیدونی؟؟هوم؟
سوهو اخماشو توهم کشید:باورم کن!!!فقط بهم گفت- این تصمیمیه که خودش گرفته..گفت بیولم خوب میشه و منم چیزی رو انتخاب کردم که به نفعمه..اخه یعنی چی؟!باور کن نمیدونم چرا همچین کاره احمقانه ای میکنه و کاش قدرتشو داشتم که مینهو رو ناپدید کنم!!
مردد به سوهو خیره شد،اون حقیقت و میگفت.سرشو بین دست هاش گرفت و غرید:خیلی خب فهمیدم!
+تو...خوبی؟
سوهو پرسید و دستشو رو شونه مونبیول گذاشت.سرشو به طرفین تکون داد و نفس خسته ای کشید.
-معلومه که نه.میدونی..بیشتر از این عصبیم که مطمئنم سولار خودش نمیخواد اینکارو بکنه..مطمئنم مجبورش کردن ولی نمیدونم چیکار کنم سولار اینو بهم بگه!
سوهو چشم هاشو ریز کرد و پرسید:از کجا انقدر مطمئنی؟
-نمیدونم
+قرار نیست چون خواهرمه ازش دفاع کنم
به سوهو خیره شد و زمزمه کرد:فقط...مطمئنم!
سوهو شونه ای بالا انداخت و گفت:قرار نیست عوض بشه
دستی بین موهاش کشید و خودشو روی تخت دراز کرد.سوهو نگاهش کرد.
+خب؟
ساعدشو روی چشم هاش گذاشت و پرسید:خب چی؟
سوهو دست دراز کرد و تیشرت بیولو که بخاطره دراز کشیدن بالا رفته بود درست کرد.لبخنده پهنی بهش زد و جواب داد:میشه پیشت بمونم؟
-چرا نمیری خونه ی خودت؟!مطمئنم انقدری پول داری که تو بهترین هتل اینجا بمونی
لب هاشو جمع کرد:اما من دوست دارم پیش تو بمونم
ساعدشو پایین اوارد و پوکر به سوهو خیره شد.غر زد:اون دوتا احمق اومدن اینجا میمونن و به اندازه کافی مزاحمت دارن!وات د فاک اینجا که هتل نیست!!!!
سوهو ارنج هاشو روی تخت گذاشت و به بیول نزدیک تر شد.لبخند زد و خودشو لوس کرد:امااا میزاری من بمونم نههه؟؟
تک خنده ای تلخی زد.چشم های درشت سوهو شباهت زیادی به مال سولار داشت!دستشو بالا اوارد و موهای سوهو رو بهم ریخت
-خیلی خب.ولی فقط چند روز
+میدونستم!
ذوق زده گفت و کناره بیول دراز کشید.خندید:چیشد؟
+میدونی..روزه اول که دیدمت فکر نمیکردم انقدر مهربون باشی
پوزخند زد:مهربون چه فاکیه؟!
+جدی میگم.تو جوری هستی که به بقیه اهمیت میدی..ولی نمیخوای اینو نشون بدی!
-فکر نکنم
دستشو زیره سرشو گذاشت و به طرح های گچی روی سقف خیره شد.سوهو ادامه داد:جدی میگم.به قیافت نمیخوره ولی مهربونی..نمیفهمم چرا سولار..اینجوری کرد
خندید:چون مهربونم باید انتخابم میکرد؟!
+بخاطره همه چیز
-بیخیال!من اون ادمی که تو فکر میکنی نیستم..به ظاهرم توجه نکن،یه زمانی...من خیلی بد بودم..یه عوضی کامل!
سوهو سر چرخوند و نگاهش کرد.
+ولی اون گذشته بود
-مهم نیست..هرچقدرم ازش بگذره،من هنوزم دردشو احساس میکنم..اثارش..هنوزم بجا مونده،کارایی که کردم هیچوقت فراموش نمیشن
+به نظر عصبی میای
لبخند تلخی زد:انقدر که حتی نمیتونی فکرشو بکنی سوهو!
سوهو متفکر بهش خیره شد.ادامه داد:دیشب..واقعا میخواستم یه گنده دیگه بزنم.. اگه سوکجین جلومو نمیگرفت..سولار اینجا بود..و اون پسره...احتمالا تو قبرش
سوهو سوتی زد:ایول!!
پوکر غر زد:چی ایول؟!
سوهو بلند شد و روی تخت نشست.به مونبیول نگاه کرد و دستشو دراز کرد تا بیول هم بشینه.چشم هاشو تو کاسه چرخوند و دست سوهو رو گرفت تا بشینه.
+پاشو.یجایی رو میشناسم که میتونی حسااابی خودتو تخلیه کنی!
سر تکون داد.سوهو بلند شد و تو اتاق چرخید.در همون حال بیول توی کمدش دنبال یه لباس راحت گشت تا بتونه بپوشه.اخرین چیزی که میخواست موندن توی خونه بود!
سوهو به طرف اینه های کوچیکی رفت که به دیوار ته اویزون بودن.غرغرکنان پرسید:اینا اینه ـن؟
-هوم
گفت و بجای اون بولیز گشاد و ابی رنگ،تیشرت سفیدشو پوشید.
+چرا همشونو برگردوندی؟!
شلواره تیره رنگشو پوشید و در حالی که تو کمد دنبال پیرهن سیاه رنگش میگشت جواب داد:نمیخوام خودمو زیادی تو اینه ببینم
سوهو پوکر به طرفش چرخید.
+برای چی اخه؟!
پیرهنو پوشید و شونه ای بالا انداخت.
-دیدن خودم تو اینه فقط باعث میشه گذشتمو به یاد بیارم و این ناراحتم میکنه.من از خودم متنفرم.اینه میتونه تمام چیزی که هستی رو بهت نشون بده،این دردناک نیست؟
+عاهه خودتو دوست داشته باش!

𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾Where stories live. Discover now