"Part Four"

39 6 0
                                    

♡-♡-♡
سیگاری بین لب هاش گزاشت و دست هاشو به امید پیدا کردن فندک داخل جیب هاش فرو کرد.ولی به نتیجه ای نرسید. "فاکی" زمزمه کرد و سرشو پایین انداخت.
با قرار گرفتن پاشنه های سیاه رنگی جلوش ، سر بلند کرد.هاسا لبخندی بهش زد و فندک ابی رنگی که تو دستش داشت و جلو اوارد.سر کج کرد و اخمالو بهش خیره شد.
هاسا بدون حرف دستشو جلو تر اوارد و ابرویی براش بالا انداخت.تک خنده ای زد و فندک و از دستش گرفت.فندک و بالا اوارد و سیگار بین لب هاشو روشن کرد.
هاسا کنارش نشست و مثل مونبیول،به دیوار تکیه زد.
+میدونی که این راه فرارش نیست
دود و تو هوا فوت کرد و سیگارو بین انگشت هاش تکون داد.در حالی که به خاکسترش خیره شده بود گفت:میدونم
دوباره اونو به لب هاش رسوند و کام دیگه ای ازش گرفت،اینبار طولانی تر.هاسا به ارومی خندید:شنیدی ماری چی گفت؟
برگشت و سوالی به هاسا نگاه کرد.بازدمشو به همراه دود بیرون فرستاد
سعی کرد تقلید صدا کنه:"وقتی بقیه بفاکت میدن سره من خالی نکن"
اروم خندید و سرشو به دیوار زد
-انگار یادش نیست شخصا داره بفاکم میده..یا حتی بدتر
به ارومی لب زد و سیگارو زمین انداخت.هاسا مشتی به بازوش زد
+پاشو بریم
-کلاس الان شروع شده،بریم که چی بشه
دست هاشو به سینه زد و تو خودش جمع شد.اسمون به خاکستری میزد و هوا به طرز مزخرفی دلگیر بود.
+ماری بهت چی گفت؟
سوالی به هاسا نگاه کرد.
+چی بهت گفت که انقدر عصبی شدی؟
سرشو پایین انداخت و به کتونی های سیاهش نگاه کرد.جواب داد:مثل همیشه..وقتی یکی رو مخشه..میخواد اذیتش کنه
+کی؟
به هاسا نگاه کرد و لب زد:سولار
متعجب گفت:اون واقعا دیوونس!اخه برای چی؟
شونه ای بالا انداخت.
+برای تو چه فرقی داشت بیول؟
چشم هاشو بست و لب زد:حس خوبی داره..اون خیلی...نمیدونم..
پوکر جواب داد:کیو میگی الان؟
-اون دختره..
بعد از مکثی ، دستشو داخل جیبش فرو کرد و دنبال پاکت سیگارش گشت.هاسا اخمالو دستشو به بازوی مونبیول رسوند
+بسته دیگه
چشم هاشو تو کاسه چرخوند و دستشو از جیبش بیرون کشید.گفت:میخوام برم..باهام میای؟
+کجا؟!
چشم هاشو بست و زمزمه کرد:هرجا که بشه
+بیول اینجوری نمیتونی ازش فرار کنی
-از چی؟
+از همه چیز!
سر چرخوند و به هاسا نگاه کرد
-مطمئنی من کسیم که باید فرار کنه؟اگه میخواستم فرار کنم..انقدر بدبختی نداشتم
گفت و بلند شد.هاسا با تعجب سر تکون داد.حق با اون بود..اون ادمی نبود که از مشکلاتش فرار کنه‌.اگه میخواست ، خیلی وقت پیش اینکارو کرده بود
-اگه میخواستم..اولین نفر از دست تو و ماری فرار میکردم
خاک لباس هاشو تکوند و دست هاشو تو جیب هودیش فرو کرد.بی توجه به هاسا قدم برداشت و از ساختمون دور شد.نگاهش به دختره سال پایینی خورد که وسط حیاط ایستاده بود و متعجب بهش خیره شده بود.
این تنها چیزی بود که بهش نیاز داشت!خالی کردن خشمش سره کسی که بعدا براش دردسر درست نکنه.به طرف دختر راه افتاد و فریاد کشید:ها؟؟؟؟ارث باباتو خوردم؟؟!!
دختر وحشت زده تو جا پرید:ن- نه
-نه بگو!!بگو اگه خوردم پسش بدم!
+نه- نه معذرت میخوام
دختره بیچاره به گریه افتاده بود!عصبی لبشو گزید و به ارومی رو سینه دختر زد
-دیگه هیچوقت اونجوری نگام نکن!!
صداشو بالاتر برد:وگرنه یکاری میکنم که دیگه جرعت نکنی تو چشمام زل بزنی!فهمیدی؟؟!!
دختر سرشو پایین انداخت و قدمی از مونبیول دور شد
+با- باشه
-دختره نفهم!!!
هاسا وحشت زده به طرفش دویید و مونبیولو از دختر دور کرد
+معذرت میخوام دوست من یه مقدار خله!

𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾Where stories live. Discover now