"Part twenty eight"

22 4 0
                                    

با شنیدن صدای زنگ در از خواب پرید.سولار تو بقلش تکون ارومی خورد و این چشم های بیولو باز کرد.صدای زنگ دوباره بلند شد،
انگار که یه خری انگشتشو روی زنگ گذاشته بود و قصده برداشتن هم نداشت!! زیره لب غرغری کرد و به ارومی تو جاش نشست.بین خواب و بیداری بولیزی که روی زمین افتاده بود و برداشت و پوشید.
بلند شد و به طرف بیرون راه افتاد،صدای زنگ یک لحظه هم قطع نمیشد و این اعصاب بیولو تحریک میکرد.اما بیول هنوزم خواب بود و نمیتونست چشم هاشو باز نگه داره!
تلوی ارومی خورد و بالاخره به در رسید.درو باز کرد و پوکر به بابانوئل ـه جلوی در نگاه کرد.سوکجین کلاهشو صاف کرد و لبخنده گشادی تحویل مونبیول داد،که باعث شد ریش سفید رنگی که به چونش چسبیده بود روی زمین بیوفته.
+سلاااااام ببین کی اومده و چی اواردهههه!!!!دیشب قرار بود بیام ولی وسط راه به یه گروه رقصنده خوردم و باهاشون مست کردم بعدش راهو یادم رفت و یجایی وسط راه خوابیدم و الان پاشدم و بووووم بابانوئل با کلی جایزه برای مونِ احمق اومدهههه!!!!کریسمس همگی مبارککککک
نگاهشو از چشم های پف کرده مونبیول گرفت و به پایین تنه ی لختش داد.دست هاشو روی چشم های گرد شدش گذاشت و فریاد زد:بیول چه مرگتههه؟؟!!
-ها؟
در حالی که چشم هاشو می مالوند تا به باز نگه داشتنشون کمک بکنه پرسید.خمیازه ای کشید و دستی بین موهاش کشید.سوکجین دوباره فریاد زد:شلوار نداری مگه؟!!!!
-ها
دوباره پرسید و نگاهشو به پایین داد.خب...اون بولیز تا بالای کمرش میرسید و الان- جیغ کشید و بولیزو به زور پایین داد تا پایین تنه ی لختشو قایم بکنه.
-مرتیکه عوضی چتر میتونستی قبل از اومدن زنگ بزنی چه مرگته اخه فاک بهت احمق عوضی من نه هدیه میخوام نه بابانوئل به ارامش نیاز دارم چی میشه اگه قبل از اومدنت زنگ بزنی و بگی خبره مرگم دارم میام مزاحمت بشم؟؟؟میخوام بکشمت جین میخوام بکشمتتتتت
سولار چشم هاشو با شنیدن غرغر های بیول باز کرد.لحظه مونبیول با اون بولیزه کوتاه و چهره زیادی عصبی وارد اتاق شد.چشم های سولار گشاد شد.
-اونجوری رفتی...در باز کردی؟
+سولار تو ادامه نده!
بیول عصبی گفت و کشو رو باز کرد.اولین شورت و شلواری که دم دستش بود و برداشت و پوشید.سولار متعجب روی تخت نشست.صدای فریاده سوکجین از بیرون اومد:خدایا اون چی بود من دیدممم؟؟؟
بیول لحظه ای بی حرکت ایستاد و اخم کرد.دستی بین موهاش کشید و درحالی که به سوکجین فحش میداد -که بهتره فحش هارو سانسور کنیم- از اتاق بیرون رفت.
حالا صدای جر و بحث اون دوتا به طور نامفهوم شنیده میشد.سولار گیج چشم هاشو مالید.دست هاشو پایین اوارد و با لبخند به حلقه نقره ای رنگ توی دستش نگاه کرد.
عاشقش بود!عاشق حلقه...و عاشق بیول!
از جاش بلند شد و از کشویی که مونبیول اونو باز گذاشته بود بولیز و شلواری بیرون اوارد و پوشید.تخت و لباس های روی زمین و مرتب کرد.بعد از شستن صورت و مرتب کردن موهاش از اتاق بیرون رفت.
سوکجین روی کاناپه نشسته بود و توی کیسه ی بزرگ و قرمز رنگ تو دستش دنبال چیزی میگشت.
-سلام
سوکجین نگاهش کرد و لبخند زد.
+سلااااام دختره من!!!بیا کادو هاتو ببییییین!!!
خندید.ظاهرا سوکجین هنوزم مست بود!نیم نگاهی به مونبیول که توی اشپزخونه بود انداخت و روی کاناپه نشست.اتفاقاتی که دیشب افتاده بود مثل یک رویا تو ذهن سولار میچرخید و علاوه بر مور مور کردنش باعث میشد پروانه های داخل شکمشو بیدار بکنه!
-کریسمست مبارک!
سوکجین کلاه و ریش سفیدشو روی میز گذاشت و جعبه ی صورتی رنگی رو دست سولار داد.سولار با تعجب اونو ازش گرفت و دره جعبه رو باز کرد.
پاستیل!توی جعبه پر از پاستیل های رنگارنگ و متنوع بود!با چشم های گرد شده به سوکجین نگاه کرد و خندید‌
-خیلی ممنونم
سوکجین چشمکی زد.
+عاشقشی مگه نههه؟
-اونم خیلی زیاد!
+خب..بمون تا من لباسامو عوض کنم مردم از گرما تو این لباس
و همونجور که کیسه قرمز رنگشو روی شونش انداخته بود بلند شد.سولار چرخید و به سوکجین نگاه کرد که وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست.
لبخنده شروری زد و بلند شد.وارد اشپزخونه شد،بیول پشت بهش مشغول بهم زدن شکر داخل قهوه بود‌.دست هاشو دور کمره مونبیول انداخت و اونو محکم بقل کرد.
+ترسیدم
-دوستت دارم
زیره لب گفت و بوسه ای رو موهای مونبیول زد،سرشو به شونه بیول فشرد و ادامه داد:اشکالی نداره
بیول دست هاشو به کانتر زد و نگاهشو چرخوند.
+ابروم رفت
خندید:بیا دعا کنیم وقتی مستی از سرش پرید یادش بره چی دیده
سرشو جلو برد و دست هاشو دور کمره بیول فشرد.
-باید به خودش افتخار بکنه که تونسته اونو ببینه..هوم؟
خندید و سولارو اروم به عقب هول داد.
+خیلی عوضی ای
به طرف سولار چرخید و لبخندی به صورت شیطونش زد.دست هاشو از هم باز کرد و گفت:بیا اینجا
سولار دویید و خودشو تو بقل بیول جا داد.با دست هاش صورت سولارو قاب گرفت و بوسه ای روی لب هاش نشوند.بعد گونه و بعد گردنشو بوسید و در اخر سولارو محکم بقل کرد.
با ناراحتی موهای سولارو نوازش کرد و گفت:سولار...مواظب خودت باش
-عام..چیزی شده؟
+دیشب..یه خواب وحشتناک دیدم!خدای من...حتی نمیخوام بهش فکر بکنم
دست هاشو زیره بولیزه مونبیول برد و پوست سرده کمرشو لمس کرد.به ارومی پرسید:چی؟
+فقط...خیلی بد بود..تو اسیب دیده بودی..عاهه خدایا
خودشو عقب کشید.لبخندی به مردمک های سیاه مونبیول زد و دستشو برای نوازش گونش بالا اوارد.
-چیزی نیست عزیزم.یه خواب بود!
+اما برای خواب بودن...خیلی وحشتناک و واقعی بود
بیول مضطرب زمزمه کرد.متعجب دستشو جلو برد و اونو رو سینه بیول گذاشت.قلبش به تندی میزد،شاید بیش از حد تند!! اخم کرد.
-بیول اروم باش!
نفس عمیقی کشید و سر تکون داد.
+راست میگی.من مواظبتم پس نمیخواد نگران باشم
-دقیقا!
+اره..حق باتوعه..برو بشین
-اینارو میبرم
گفت و ظرف کاپ کیک هارو برداشت.دوباره روی کاناپه برگشت و ظرف کاپ کیک هارو روی میز گذاشت.موبایلشو برداشت و با هئین تماس گرفت.
مونبیول قهوه هارو روی میز گزاشت و کنارش نشست.سولار لبخندی زد و به مونبیول تکیه داد.لحظه بعد صدای هئین تو خودش پیچید.
+هی سولاری!کریسمست مبارک
-سلام.کریسمس توهم مبارک!
+حالت خوبه؟
-مرسی!چیکار میکنی هئین؟
+اومدم پیاده روی
-بیا اینجا..سوکجینِ بابانوئل اینجاست بیولم کلی کاپ کیک های خوشمزه درست کرده!بجنب بیا
+اوووه خیلی خببب من دارم میامممم
-میبینمت
تماسو قطع کرد و موبایلو روی کاناپه انداخت.خودشو تو بقل مونبیول پهن کرد و دستشو گرفت.ذوق زده به حلقه هاشون خیره شد.بیول تک خنده ای زد و روی موهای سولارو بوسید.
+عزیزم تا کی میخوای اینجوری بهشون زل بزنی؟
-خیلی خوشگلن بیول..عاشقشونم
+منم عاشق توعم
خندید و به طرف مونبیول چرخید.با لبخند نگاهشو رو صورت بیول چرخوند و دست های بیولو روی کمرش گذاشت.نگاهی به پشت سرش انداخت تا مطمئن بشه سوکجین دیدی بهشون نداره
سرشو جلو برد و لب هاشو روی لب های مونبیول گذاشت.بیول کمره سولارو فشار داد و جواب بوسه ی ملایم سولارو کمی خشن تر داد.سولار نگاهی به پشت سرشون انداخت.
با دیدن سوکجین که لخ لخ کنان از اتاق بیرون میومد سریع به حالت اولش چرخید.وقتی زنگ در بلند شد،بیول داد زد:سره راه درو باز کن یه قهوه ی دیگه هم بریز
سوکجین درو باز کرد و هئین خندون وارد شد.سولار بلند شد و به طرف هئین رفت
-سلام!!
+اوو سولااااار
هئین جیغ زد و به طرف سولار دویید.سولار محکم هئینو بقل کرد و خندید.عطره هئین بوی شیرینی میداد و این به کیوت بودنش اضافه میکرد!
-کریسمست مبارک!!
+دوستت دارممممم
هئین ذوق زده گفت و گونه سولارو بوسید.سولار نخودی خندید و عقب رفت تا هئین مراسم بوسه و بقلشو با بیولِ غرغرو و سوکجین هم انجام بده.
بعد از اون مراسم طولانی "بوسه و بقل و تبریک عید" حالا هر چهار نفر نشسته بودن و قهوه میخوردن.همه چیز خوب بود.. البته اگه اون خنده ی سوکجین،هر وقت که نگاهش به مونبیول میوفتاد رو فاکتور میگرفت
خب...طول میکشید تا سوکجین فراموش بکنه چی دیده!!!!
قلوپ اول قهوه رو خورد.هئین که کناره سولار نشسته بود و گاهی رو پاش میزد و میخندید،لیوان قهوشو روی میز گذاشت و رو به سوکجین پرسید:تو دیشب میخواستی بیای اینجا
سوکجین خندید.
+چرا ولی تو خیابون پایینی یه گروه نوازنده بودن که رقصنده هم داشتن.کلی باهاش مست کردم و خوندم تهشم گم کردم مسیرو
سولار و هئین خندیدن.سولار لیوانو بالا اوارد تا از قهوش بخوره،که نگاه هئین به دستش افتاد.نیمه جیغی زد و دست سولارو کشید.سولار وحشت زده لیوانشو سفت چسبید تا نریزه روی لباسش.
+واییی چه خوشگلههه
هئین خندون گفت و در حالی که دست سولارو تکون میداد حلقشو برانداز کرد.لبخنده خجلی زد
-مرسی
+دستتو بدههه
رو به بیول گفت.مونبیول پوکر خودشو جلو کشید و دستشو دراز کرد.هئین دست بیولو هم گرفت و به حلقه هاشون نگاه کرد.
+خیلییی خوشگلن مونبیول!فکر نمیکردم انقدر خوش سلیقه باشی!
+بیخیال!من همیشه خوش سلیقه بودم
سوکجین خندید:اره.این خوش سلیقه بودنش همیشه دردسر ساز میشه
-تو خفه شو
+تقصیره من چیه که خودت یادت رفت شلوار بپوشی؟!
هئین با تعجب پرسید:چی قضیه چیه؟
+عااه هئین نمیدونی چی دیدممم
بیول غر زد:خفه شو تا پارت نکردم!خواب بودم لعنتی خواب بودممم
خندید و خم شد تا لیوانشو روی میز بزاره.به کاناپه تکیه داد.هئین به مونبیول نگاه کرد و پرسید:پس فردا میاید دیگه؟
+نمیدونم
به سولار نگاه کرد و ادامه داد:دوست داری بیای؟
-قضیه..چی هست اصلا؟
هئین ذوق زده توضیح داد:یه دوستی اینجا دارم که هرسال یه مهمونی بزرگ میگیرن.حتی وقتایی که اینجا نبودم با هاسا حتی مونبیول اومدم اینجا تا به این جشن برسم!
-او..
بیول دست سولارو گرفت و پرسید:میخوای بریم؟
لبخند زد:اره...خوش میگذره

𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾Where stories live. Discover now