"Part Seven"

41 4 0
                                    

در حالی که با ورق کوچیکه قرص تو دستش بازی میکرد به طرف نیمکتی قدم برداشت که کمترین دید و به بقیه داشت.
+هی سولار!!!
با شنیدن صدایی برگشت.مونبیول دست از دوییدن کشید و ایستاد،نفس نفس زد و نگاه پریشونشو به سولار داد.
خجالت زده اب دهنشو قورت داد،نمیتونست تو چشم هاش نگاه کنه..حتی بعید میدونست بتونه باهاش حرف هم بزنه!!سولار از همون اول هم تو حرف زدن با مونبیول مشکل داشت..چه برسه به الان که همچین اتفاقی بینشون افتاده.
سعی کرد خودشو اروم جلوه بده
-سلام
نگاهشو از سر تا پای سولار چرخوند و پرسید:حالت خوبه؟؟!
لبخند مصنوعی زد:خوبم
+فکر کنم..باید باهات حرف بزنم
-بیا
اروم گفت و به طرف نیمکتش حرکت کرد.مونبیول برگشت و بهش خیره شد.."واقعا حالش خوبه؟یا فقط تظاهر میکنه که خوبه؟ حتما خوبه دیگه..اخه چرا باید تظاهر بکنه؟!منم یه چیزی میگم..."
وقتی سولار به ارومی روی نیمکت نشست ایستاد و بهش نگاه کرد.سولار نگاهشو چرخوند
-بشین دیگه
قدم برداشت و کناره سولار نشست.نمیدونست دیشب چطوری اونکارو کرده چون هوا اطراف سولار زیادی خفه کننده به نظر میرسید.چهره رو به روش اروم بود..
برعکس چهره ی دیشب..شاید همین باعث شده بود احساس معذرت بودن بکنه. نه اینکه خجالت بکشه چون یجورایی جلوی سولار لخت شده بود .. خجالت میکشید چون گریه اون دخترو دراوارده و الان ، با کمال پر رویی نشسته اینجا و نگاهش میکنه
+متاسفم
اروم گفت و نگاهشو از سولار گرفت،دست هاشو بهم گره زد و تلاش کرد با کوبیدن لژ کتونیش به زمین از استرسش کم کنه
-برای چی؟
+بخاطره..دیشب
سولار لب باز کرد تا حرف بزنه اما مونبیول به حرف خودش ادامه داد:من اصلا نفهمیدم چم شد!میدونم توضیح قانع کننده ای نیست و کارم اشتباه بوده..معذرت میخوام..نمیخواستم اینجوری بشه
به نیمکت تکیه داد و سرشو پایین انداخت‌.به اندازه ای خجالت میکشید که دوست داشت گریه کنه!! نفس عمیقی کشید و خودشو اروم کرد
-باشه
چنگی به موهای سیاهش انداخت:نمیدونم چطوری بگم..ولی واقعا متاسفم!من‌‌‌...من اصلا نمیخواستم اینجوری بشه یعنی نمیخواستم اینکارو بکنم..اینجوری نیست که امیشه اینجوری باشم فقط دیشب..یکم زیادی بد بودم
-تو همه خشمتو سره من خالی کردی
+متاسفم!!جدی میگم..نباید اینکارو میکردم فقط یه لحظه..خودمم نفهمیدم..نمیخواستم اذیتت کنم سولار جدی کنم!عااه...من خیلی بد رفتار کردم.‌.
-باشه
+من‌...اشتباه کردم
بینیشو بالا کشید و گفت:باشه
حاله ای از اشک دیدشو تار کرد.اشتباه‌‌...سولار یه اشتباه بود.برای همه..حتی برای خودش! میتونست اینجوری نباشه..میتونست یه اشتباه نباشه‌ ، فقط اگه خوش شانس بود
به خودش جرعت داد تا بگه:میدونی..اشتباه اصلی چی بود؟..اینکه از اولم به تماست جواب دادم،مهمونامو ول کردم تا بیام کمکت کنم!من اومدم کمکت کنم نه باهات بخوابم!
+اینجوری نگو
-تو هر چی میخوای میتونی بگی ولی من نمیتونم؟؟؟
دست هاشو به حالت تسلیم بالا اوارد:هی هی اروم..من متاسفم
-تاسفت به چه درد من میخوره؟به نظرت میشه هرکاری بخوای انجام بدی و دست اخر با یه معذرت خواهی درستش کنی؟؟!
+سولار معذرت میخوام
-معذرت خواهیت به هیچ درد من نمیخوره!تو هر کاری دلت خواست کردی!تو همه ی سناریو هایی که ارزو داشتمو خراب کردی و حالا فقط میخوای با یه معذرت خواهی اینارو درست کنی؟!!چجوری میخوای اینکارو کنی؟؟و من چرا باید قبول کنم وقتی حتی نمیتونم مثل ادم بشینم؟؟!!
حالا سولار ایستاده بود و با صدایی که بخاطره بغض میلرزید داد میزد.اشک هاش پشت هم روی گونه هاش میریخت،به قدری عصبی بود که میتونست همون لگده حروم شده ی دیشب و تو صورت مونبیول بزنه!
با تعجب به سولار خیره شد ، هیچوقت فکر نمیکرد اون دختره اروم و خجالتی یه روز اینجوری سرش داد بزنه!
بلند شد و گفت:اروم باش..گریه نکن
-اخه چرا انقدر خودخواهی؟
اخم کرد:من خودخواه نیستم.دارم معذرت خواهی میکنم دیگه چیکار کنم؟!اصلا اگه خیلی ناراحت بودی برای چی اومدی؟میتونستی بری میتونستی منو پس بزنی اما اینکارو نکردی پس فقط من نیستم که مقصرم!نمیتونی چون من اونجوری که تو دوست داشتی انجامش ندادم علیه‌ ـم جبهه بگیری!!
چشم هاش گشاد شد.چی میگفت؟..فکر نمیکرد مونبیول به این مورد توجه کنه.‌.
اره ، تنها دلیلی که اونجا موند احساس عجیبش به مونبیول بود،احساسی که دوست داشت دو دستی بچسبه به مونبیول!اما نمیتونست..
هیچ جوابی نداشت..پس صورت بی ارایششو با دست هاش پوشوند و مثل یه بچه پنج ساله گریه کرد.
با دیدن سولار اخمش کم کم از بین رفت.لبشو گزید و جلو رفت
+هی هی معذرت میخوام تند رفتم
دستپاچه دست هاشو رو دست های سولار گذاشت و تلاش کرد اونارو از صورتش کنار بزنه
+ببخشید منظوری نداشتم
-برو اونور!
غرید و بیولو به عقب هول داد.مونبیول ایستاد و نگران نگاهش کرد.این اتفاقی نبود که قرار بود بیوفته!باید ناراحتیه سولارو از بین میبرد و ازش معذرت میخواست..نه اینکه بدتر یه حرفی میزد که اون دخترو بیشتر از قبل ناراحت کنه
اب دهنشو قورت داد و جلوی سولار ، به ارومی روی زانوهاش نشست.سرشو پایین انداخت و گفت:معذرت میخوام سولار..متاسفم..نباید اینکارو میکردم.نباید انقدر اذیتت میکردم..من مقصرم میدونم..و..میدونم نمیتونم خرابکاری که کردمو جبران کنم و توقعی هم ندارم تو فراموشش کنی...فقط لطفا منو ببخش..
دست هاشو پایین اوارد و چشم های خیسشو به مونبیول داد.مضطرب اطرافو نگاه کرد تا مطمئن بشه تو دیده بقیه نیستن و غر زد:بلند شو
+متاسفم
-نمیخوام!فقط مثل قبل منو منو نادیده بگیر
سر بلند کرد و نگاهشو به سولار داد.مثل اینکه اون اصلا نمیخواست کوتاه بیاد!پس تلاش کرد بجای معذرت خواهی ، محکم کاری کنه
+این یعنی...این موضوع و به کسی نمیگی؟
اخم کرد
-نه نمیگم!خوابیدن با تو خبر خوبی نیست که بخوام به همه بگمش
+هی!
-فقط نادیدم بگیر
گفت و برگشت تا خودشو از مونبیول دور کنه،شروع کرد به دوییدن.نمیخواست اینجوری باشه ... ولی نمیتونست !

𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾Where stories live. Discover now