S_part 1

1.8K 222 4
                                    

عینک طبیش رو از روی چشماش برداشت و بی‌حوصله روی میز کارش گذاشت. با انگشت شست و وسط پشت پلکاش رو مالش داد تا کمی از خستگیش رفع کنه.
پرونده های مزخرفی که روز به روز به تعدادشون اضافه میشد رئیس شرکت رو کلافه و خسته کرده بود. آخرین پرونده امروز که مربوط به حقوق داخلی شرکت بود به حدی اون رو عصبی کرده بود که دیگه حتی حوصله خودش رو هم نداشت. آلفا روز به روز به حقوق کارکنای شرکت اضافه می‌کرد و تنها چیزی که در قبالش دریافت می‌کرد درخواست افزایش حقوق بود!
کلافه دستی به چونه ته ریش دارش کشید و گوشی تلفن رو برداشت.

+قهوه!

همین! تنها کلمه‌ای که توی اون موقعیت می‌تونست بگه. دچار سر درد بدی شده بود و فقط قهوه همیشه تلخ و خوش عطر مخصوص خودش می‌تونست کمی حالشو عوض کنه.

تقه‌ای به در خورد.
آلفا به پشتی صندلیش تکیه و خیره به در اجازه ورود داد.

+بیا تو.

در باز شد و منشی همراه با سینی کیک و قهوه وارد اتاق رئیس شرکت شد.

_قربان قهوه‌تون رو آوردم.

شیائو جان بی‌حوصله با سر به میز رو به روییش اشاره کرد و دختر جلو اومد و سینی رو همونجا روی میز گذاشت.

_امر دیگه؟

آلفا از پشت میز کارش بلند شد و روی مبل راحتی لم داد. فنجون قهوه‌ رو برداشت و کمی ازش نوشید. مزه خوبی داشت. درست همونطور که باید تلخ و خوش عطر بود و به آلفا روحیه تازه می‌بخشید.

+مرخصی.

منشی نیم نگاهی به جان انداخت و بزاق دهانش رو فرو برد. می‌خواست چیزی بگه ولی از به زبون آوردنش تردید داشت و بخاطر اینکه شخص مقابلش شیائو جان رئیس شرکت بازرگانی بزرگ و معروف چین بود مضطرب شده بود.
جان که از نرفتن دختر تعجب کرده بود فنجون قهوه‌ش رو کمی پایین آورد و ابروهاش رو توی هم کشید.

+چی میخوای؟

آلفا اونقدر با کارکنای شرکت سر و کار داشته بود که می‌تونست از قیافه منشی به راحتی متوجه درخواستش بشه.
منشی نفس عمیقی از رایحه قوی آلفا که فضای اتاق رو پر کرده بود کشید و کمی این پا و اون پا کرد.

_راستش....راستش می‌خواستم در رابطه با حقوق........

آلفا کلافه تر از قبل فنجون قهوه رو روی میز گذاشت. چشماش رو روی هم فشرد و حرف دختر رو قطع کرد.

+استعفا بده!

منشی شوکه به رئیس شرکت چشم دوخت.

_چ....چی؟ اما... اما آخه......

آلفا عصبی به چشماش خیره شد.

+بیرون!

منشی تحت تاثیر فرمونای پرقدرت رئیس شرکت و ابروهای درهمش، رفتن رو به موندن و اصرار بیشتر ترجیح داد. همونطور که رئیس گفته بود استعفا می‌داد و به خونه برمی‌گشت تا دوباره برای پیدا کردن کار بهتر با حقوق بالاتر تلاش کنه. رئیس شیائو اسطوره بداخلاق ترین مرد جهان بود!

.
*************
دوستان توجه داشته باشید که این بوک به صورت سناریو آپ میشه. ممکنه بعضی پارت‌ها بلند و بعضی کوتاه (کمتر از 500 کلمه) باشن که به همین دلیل بنده سعی میکنم تا جایی که بتونم هر روز پارت جدید آپلود کنم.
حتی شاید روزی دو پارت آپ بشه که این بستگی به تایمم داره.

𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)Where stories live. Discover now