به آپارتمانشون رسیدن و زمانی که وارد شدن، امگا بیتوجه به آلفا که پشت سرش وارد خونه شد، با تخسی کفشاش رو با دمپایی هایی که جلوشون دو تا خوک بامزه و پشمالو چسبیده بود عوض کرد و بیحرف به طرف اتاق خواب مشترک با همسرش رفت.
جان همونجا ایستاد و با چشماش امگا رو تا محو شدنش دنبال کرد و بعد با پوزخند کوچیکی روی لب، کفشاش رو با دمپایی های سفیدش عوض کرد.
سوییچ ماشینو روی کانتر گذاشت و کت مشکی رنگش رو درآورد. اونو روی پشتی کاناپه انداخت و با خستگی دستی به یقهش کشید و بعد از شل کردن کراواتش وارد آشپزخونه شد تا گلوی خشکش رو از بیآبی نجات بده.کمی برای خودش داخل لیوان شیشه ای از شراب سفید و گرون قیمتی که روز گذشته تهیه کرده بود ریخت و از آشپزخونه خارج شد و روی کاناپه توسی رنگ به حالت لمیده نشست. شرابو یک نفس سر کشید و از تلخی زیادش چهرهش توی هم رفت. تازه میفهمید شدت خستگیش چقدر زیاده و الان به تنها چیزی که نیاز داشت یه خواب خنک و طولانی مدت بود.
همون لحظه امگا با تیشرت و شلوار راحتی سبز رنگ از اتاق خارج شد و نیم نگاهی به آلفا انداخت. بیحرف وارد آشپزخونه شد و اونهم برای خودش کمی شراب ریخت و مثل جان روی کاناپهی رو به رویی آلفا نشست.
فقط لامپ آشپزخونه و چند تا لامپ تزئینی کوچیک که به سقف چسبیده بودن روشن بود و فضای خونه رو کاملا نشون نمیداد.امگا نگاهشو به آلفا که توی همون حالت چشماش رو بسته بود و سکوت کرده بود داد و شرابشو سر کشید. جان با تشخیص رایحه شیرین و شکلاتیِ ییبو چشماش رو باز کرد و زمانی که اون رو روی کاناپه رو به روییش در حال نوشیدن دید ابرویی بالا انداخت.
+نگفته بودی شراب میخوری امگا!
از شدت خستگی و شراب تلخی که نوشیده بود صداش کمی گرفته و خشدار به نظر میرسید.
ییبو با چشم غره نگاهشو از آلفاش گرفت و لیوان شیشه ای رو روی میز مقابلش قرار داد. آلفا دوباره طعنه زدناش رو شروع کرده بود و این بشدت اعصاب امگا رو به هم میریخت._لازم ندیدم تمام جزئیات زندگیمو برات روشن کنم آلفا!
اگه قرار بود جان به طعنه زدناش ادامه بده چرا اون نباید مثل خودش حرف میزد؟؟
پوزخندی روی لبهای آلفا شکل گرفت و صاف سر جاش نشست. نگاهشو میخ چشمای جسور امگاش کرد و به حرف اومد:+ولی من لازم میبینم بهت هشدار بدم دیگه اون لبای کوچولوتو به شراب مخصوص من نزنی امگا!
ییبو تکخندی سر داد و برای اینکه حرص آلفاش رو دربیاره از روی کاناپه بلند شد و بطری شیشه ای شراب رو از روی کانتر برداشت. در مقابل نگاه خیره آلفا جلو اومد و رو به روش و کاملا نزدیک بهش ایستاد.
جان گیج شده نگاهی به شراب محبوبش که عین غرورش براش باارزش بود انداخت و دوباره نگاهشو میخ چشمای پر شیطنت امگاش کرد. ییبو چرا اونطوری نگاهش میکرد؟ ابروهاش توی هم رفت. نکنه قصد داشت تمام شرابشو سر بکشه؟؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)
FanficMy lovely family خانواده دوست داشتنی من Zhan top, M-preg, Smut, Romance, Omegaverse شیائو جان، آلفایی که به دلیل بالا رفتن سنش و اصرارهای بیش از حد پدر و مادرش مجبور به ازدواج با امگایی میشه که زندگی سرد و بیحوصلهش رو با وجودش گرم و رنگینکمونی می...