S_part 48

684 159 13
                                    

روز چهاردهم رسید و آلفا همراه با همسر و معاونش سوار جت شخصی که متعلق به شرکت شیائو بود شدن.
امگا با هیجان به طرف پنجره چرخیده بود و ابرای توی آسمونو نگاه می‌کرد. اگه می‌خواست واقعیتو بگه به نظرش بودن توی آسمون حتی لذت بخش تر از مسابقه موتور سواری بود و شدیداً اون رو هیجان زده می‌کرد.

جان از گوشه چشم نیم نگاهی به همسرش که مثل بچه ها صورتشو به پنجره چسبونده بود و از شدت خوشحالی می‌خواست بال دربیاره انداخت و بعد با کلافگی نفسشو بیرون داد و دوباره مشغول کار با تلفن همراهش شد. 
الکس که اونطرف نشسته بود لپ تاپشو برداشت و به سمت رئیس شرکت اومد:

_قربان اینجا رو ببینید!

جان سرشو بلند کرد و نگاهشو به صفحه لپ تاپ دوخت. 

+بهشون گفتی 60 درصد سودی که به دست میاد متعلق به شرکت شیائوئه؟

الکس سری تکون داد: گفتن مشکلی نیست ولی قرارداد باید تا 5 سال ادامه داشته باشه!

آلفا با اخم ریزی نگاهشو از صفحه لپ تاپ گرفت و جلوی کت مشکی رنگشو صاف کرد.

+همه جوانب باید سنجیده بشه.

الکس به نشونه موافقت سری تکون داد و بی‌حرف برگشت و روی صندلیش نشست.
ییبو بالاخره دست از نگاه کردن به ابرا کشید و با همون هیجانی که داشت به طرف همسرش چرخید و با لحن خوشحالی به حرف اومد:

_اگه قرارداد تا 5 سال تمدید بشه رفت و آمدمون به ایتالیاهم زیاد میشه؟

جان بدون اینکه به امگاش نگاهی بندازه همونطور که سرش تو گوشی بود جوابشو داد:

+فقط مواقع ضروری.

امگا به پنجره تکیه داد و با همون نگاه خیره ای که به آلفاش داشت توی رویاهای رنگین کمونیش غرق شد.
یعنی ممکن بود توی این پنج سال حداقل سالی یه بار برای رفتن به ایتالیا سوار جت بشه و دوباره ابرای سفید آسمون که به نظر خیلی نرم میومدن رو ببینه؟

یا حتی ایتالیا؟؟
تعریف میلانو خیلی جاها شنیده بود و از زمانی که متوجه شده بود همسرش در رابطه با میلان سر به سرش گذاشته و در اصل قرارداد همونجا صورت می‌گیره، ذوق و شوقش نسبت به دیدن اون شهر بیشتر شد به حدی که برای رفتن به ایتالیا روز شماری می‌کرد!
جان از گوشه چشم متوجه نگاه خیره همسرش شد و پوزخندی روی لبهاش نقش بست.

+دوباره جذابیت بیش از حدم تسخیرت کرده امگا؟

ییبو که با همون جمله از رویاهای قشنگش به بیرون پرت شده بود چشم غره ای به آلفاش رفت و نگاهشو ازش گرفت.

_به تو فکر نمی‌کردم!

جان ابرویی بالا انداخت و به طرفش چرخید.

+پس با خیره شدن به من به چی فکر می‌کردی؟!

ییبو نیم نگاهی بهش انداخت و دست به سینه شد و بعد به طرز خیلی کیوتی لبهاشو جلو داد و با تخسی جوابشو داد.

𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora