S_part 57_END

1K 157 21
                                    

پنج سال بعد:

دویی: ددی! پاپا!!

جان و ییبو با شنیدن صدای پسر کوچولوی پنج ساله‌شون دست از صحبت کشیدن و نگاهشونو به اسب گردانایی که دور خودشون می‌چرخیدن دادن.

ییبو با لبخند بزرگی از روی صندلی بلند شد و برای دختر و پسرش دست تکون داد. جانم با لبخند کنارش ایستاد و دستشو پشت کمر باریکش گذاشت. خیره به دقلوهاشون از حس خوبی که اون شب گرفته بود زمزمه کرد:

+خوشحالم….

ییبو با حفظ همون لبخند سرشو به طرف نیمرخ همسرش چرخوند.

_از چی؟

جان نگاهشو بهش داد: از خانواده ای که دارم. از اینکه پنج سال پیش باهات ازدواج کردم. حامله‌ت کردم و با مارک کردنت بیشتر بهت وابسته شدم و در نهایت….. عاشقت شدم!

لبخند ییبو عمیق تر شد و کاملا به طرف آلفاش چرخید. جان بلافاصله هر دو دستاشو دور کمر باریک و شهوت انگیز همسرش حلقه کرد و مستقیم توی چشمای براق و شادش زل زد.
ییبو دستشو بلند کرد و روی گونه آلفا قرارش داد.

_پنج سال پیش از اینکه بالاخره تونسته بودم عاشقت کنم و به خواسته‌م برسم اونقدر ذوق داشتم که حال خودمو نمی‌فهمیدم.

جان تک ابرویی بالا انداخت.

+خواسته‌ت؟ چه خواسته ای؟!

ییبو نگاه خیره‌شو به خال زیر لب همسرش دوخت و با انگشت شستش اون قسمتو نوازش کرد.

_قبل از اینکه ازدواج کنیم به خودم قول دادم یه روزی بالاخره کاری می‌کنم از یه آلفای مغرور و خودخواه به یه آلفای عاشق و مطیع تبدیل بشی. تا حدی که در برابر تمام حرفام و خواسته هام سر خم کنی و دیگه باهام مخالفتی نداشته باشی.

جان با حیرت تک‌خندی سر داد. باورش نمیشد امگاش همچین نقشه ای کشیده بود. توی یه لحظه گرگش وسوسه‌ش کرد تا کمی همسرشو اذیت کنه.

+اگه می‌دونستم زورت از آلفات بیشتره و یه روزی می‌رسه که دستور دهنده تو باشی، هیچوقت مارکت نمی‌کردم امگا!

لبخند ییبو جاشو به اخم پررنگی داد و با حرص خودشو از آغوش همسرش بیرون کشید و مشت محکمی نثار بازوی عضله ای و ورزیده آلفا کرد.
جان با خنده آخی گفت و اون قسمتو مالش داد. ییبو از حرص دندوناشو روی هم سایید.

_شیائو جان حالا دیگه از مارک کردنم پشیمونی آره؟؟

جان همونطور که می‌خندید و از اذیت کردن امگاش شدیداً لذت می‌برد جلو اومد و دوباره ییبو رو به زور بین بازوهاش کشید و با مستقیم خیره شدن توی چشماش، سرشو به طرفش خم کرد. زمزمه بمش قلب بی‌قرار ییبو رو لرزوند.

𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora