پرونده مقابلش رو بست. شب شده بود. عینک طبیش رو از روی چشماش برداشت و با دوتا انگشت پشت پلکای خستهش رو مالش داد. نیم نگاهی به ساعت مچی دستش کرد و از پشت میز بلند شد.
افکارش مدام اون رو سمت اتفاقی که چند ساعت پیش افتاده بود میکشوند و کلافگی آلفا رو نسبت به اون قضیه بیشتر میکرد. کت مشکی رنگش رو صاف کرد و دستی به موهای عقب شونه زدهش کشید. گندی که زده بود هیچ جوره قابل پوشوندن نبود. نفسش رو با حرص بیرون فرستاد و با برداشتن گوشی موبایلش از اتاق خارج شد.
ییبو که سرگرم بازی هیجان انگیزی توی گوشیش بود با شنیدن صدای باز شدن در بلافاصله از روی صندلیش بلند شد و گوشی رو روی میز گذاشت.
جان در اتاق رو بست و نیم نگاهی به امگاش انداخت.+جمع کن بریم.
و بیحرف قدماشو به طرف خروجی سالن کشوند.
ییبو چشم غره ای به قامت بلند پشت سر آلفاش رفت و نگاهش رو به میز شلوغ رو به روش دوخت. حالا چطوری تمام اون خوراکی های شکلاتی رو جمع میکرد؟مستأصل آهی کشید. نفسش رو از راه بینی بیرون فرستاد و با عجله شروع به جمع کردن خوراکی ها و برگردوندنشون توی کیسه کرد. امگا توی اون سالن تنها بود و این بشدت میترسوندش. اون فوبیای تنهایی داشت!
یه چشمش به اطراف بود و چشم دیگهش به خوراکی هایی که جمع میکرد. چرا انقدر سکوت سالن وحشتناک به نظر میومد؟ تکتک فیلمای ترسناکی که به لطف لونی دیده بود مقابل چشماش نقش بست و همون لحظه با باز شدن یهویی در ورودی سالن بیاختیار عقب پرید و داد بلندی زد.
جان متعجب جلو اومد. چه معنی داشت اون حرکت امگا؟ ابروهاشو توی هم کشید. مگه اونجا سینمای هشت بعدی پخش سریالای ترسناک بود؟؟
+چی شده؟ چرا داد میزنی؟؟
ییبو دستش رو روی قلبش که پر تپش ضربان میزد گذاشت و آب گلوش رو به سختی قورت داد. بیاختیار فرمون های ترسش داشت توی فضا پخش میشد. چشم غره ای به آلفا رفت. روشو برگردوند و با عجله چند تا خوراکی دیگه رو هم داخل کیسه چپوند و اون رو از روی میز برداشت.
بدون اینکه به آلفاش نگاهی بندازه متقابلا ابروهاشو توی هم کشید و به طرفش که کنار در خروجی ایستاده بود رفت._لطفا دیگه سعی نکن منو بترسونی!
و بعد از سالن خارج شد.
جان سوالی چند بار پلک زد. اون امگاش رو ترسونده بود؟ ولی اون فقط اومده بود پوشه مهمی که فراموش کرده بود رو با خودش به خونه ببره!
VOUS LISEZ
𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)
FanfictionMy lovely family خانواده دوست داشتنی من Zhan top, M-preg, Smut, Romance, Omegaverse شیائو جان، آلفایی که به دلیل بالا رفتن سنش و اصرارهای بیش از حد پدر و مادرش مجبور به ازدواج با امگایی میشه که زندگی سرد و بیحوصلهش رو با وجودش گرم و رنگینکمونی می...