آقای شیائو فنجون چایشو روی میز شیشه ای مقابلش گذاشت و نگاه جدیشو به پسرش و دامادش دوخت.
+این مشکل همیشه بوده. من بارها سعی کردم بین کارمندا حلش کنم ولی بازم اعتراضا ادامه داشته.
جان کلافه چشماشو بست و دستی به صورتش کشید و ییبو که درست کنارش روی مبل سلطنتی دو نفره نشسته بود به حرف اومد:
_بهتر نیست بابت همچین مسئله ای یه جلسه برگذار کنید و دلایل اصلی کارمندا رو نسبت به این کارشون بفهمید؟
آلفا سرشو چرخوند و نگاهشو به نیمرخ همسرش دوخت.
شیائوی بزرگ پاش رو روی اون یکی پاش انداخت و توی فکر فرو رفت. همون لحظه خانم شیائو هم به جمعشون پیوست و روی مبل کنار همسرش نشست.+به نظرم داماد عزیزم درست میگه. شاید با این کار تونستید برای همیشه این مشکلو حل کنید!
ییبو متقابلا لبخندی به خانم شیائو زد و سری تکون داد. نگاهشو به آلفاش که با اخم به زمین خیره شده بود داد و به حرف اومد:
_منطقی رفتار کردن خیلی بهتر از اخراج کردنشونه!
جان با شنیدن اون حرف دوباره نگاه خیرهشو به چهره امگاش دوخت.
+اونا منطق سرشون نمیشه! من نیازی به همچین کارمندای زیادهخواهی ندارم!
ییبو هم مستقیم توی چشمای عصبی و کلافه همسرش خیره شد و بعد شیائوی بزرگ با صاف کردن گلوش توجه همه رو به خودش جلب کرد.
_ییبو درست میگه. بهتره با برگذاری یه جلسه این مشکلو برای همیشه حل کنیم!
جان با ابروهای توی هم رفته لبهاشو روی هم فشار داد و نفسشو از راه بینی بیرون فرستاد.
آقای شیائو خم شد و دوباره فنجون چایشو برداشت و بعد از اینکه قلوپی ازش خورد نگاهشو به پسرش داد._شنیدم برای چهاردهم ماه آینده قراره به یه سفر کاری بری.
جان نیم نگاهی به پدرش انداخت و سری تکون داد.
+باید با یه شرکت ایتالیایی قرارداد ببندم.
_چند وقت میمونی؟
+دو هفته.
خانم شیائو خودشو جلو کشید: داماد عزیزمم با خودت میبری دیگه؟؟
ییبو سرشو بلند کرد و به خانم شیائو که با هیجان بهشون نگاه میکرد چشم دوخت و بعد نیم نگاهی به نیمرخ همسرش انداخت.
جان کلافه خم شد و فنجون چایشو از روی میز برداشت و بعد بدون اینکه به کسی نگاه کنه با لحن سردی به حرف اومد:+نه!
ییبو با دلخوری سرشو پایین انداخت و خانم شیائو عصبی شد.
_نه؟!! یعنی چی نه؟؟! شیائو جان برای دو هفته میخوای ایتالیا بمونی و حاضر نیستی همسرتو با خودت ببری؟؟!
آلفا بیتوجه به فرمونای امگاش که از حفاظش خارج شده بود و عطر تلخی به خودش گرفته بود، ابروهاشو توی هم کشید و بدون اینکه ذره ای از چای داخل فنجون سفید رنگ رو بنوشه دوباره روی میز برشگردوند و بعد نگاهشو به چهره عصبی مادرش دوخت.
+مادر! من واسه تفریح و خوش گذرونی به اونجا نمیرم! این سفر فقط و فقط یه سفر کاریه و نه چیز دیگه!
ولی این حرفا باعث نمیشدن که خانم شیائو از جبههش عقب نشینی کنه.
_خب ییبو هم منشیته!
+اونجا هیچ نیازی بهش نیست!
ایندفعه شیائوی بزرگ وارد بحث مادر و پسر شد و با دستور جدی و محکمش این قضیه رو برای همیشه تموم کرد.
_ییبورم با خودت میبری!
و امگا با هیجان و لبخند گشادی سرشو بلند کرد و با قدردانی به پدر و مادر همسرش خیره شد. مهم نبود خواسته قلبیش چی بود و مهم نبود در این باره چیزی نگفته بود، خانم و آقای شیائو تحت هر شرایطی همیشه اون رو به خواستهش میرسوندن!
أنت تقرأ
𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)
أدب الهواةMy lovely family خانواده دوست داشتنی من Zhan top, M-preg, Smut, Romance, Omegaverse شیائو جان، آلفایی که به دلیل بالا رفتن سنش و اصرارهای بیش از حد پدر و مادرش مجبور به ازدواج با امگایی میشه که زندگی سرد و بیحوصلهش رو با وجودش گرم و رنگینکمونی می...