S_part 38

656 169 13
                                    

نزدیکای شب بود که دوباره درد شدیدی توی ناحیه زیر شکم امگا به وجود اومد. با درد ظرف پاپ کورن رو کنارش روی کاناپه گذاشت و به زحمت تی‌وی رو خاموش کرد. همزمان با دردی که به زیر شکمش وارد شد فرمونای شکلاتی_پیونی غلیظ و به شدت شیرینش هم کل فضای خونه رو به اسارت گرفت و بعد از اون ییبو تونست به طرز وحشتناکی خیس شدن لباس زیرش رو احساس کنه.
شوکه سعی کرد از روی کاناپه بلند بشه و دوباره به اتاق خواب برگرده. اون بعد از دو ماه بالاخره هیت شده بود!!

آلفا با خستگی از روز طولانی و خسته کننده ای که داشت درو باز کرد و همین که وارد شد از شدت غلیظ بودن فرمونای شیرینی که توی فضا پخش شده بود متعجب ابروهاش توی هم رفت.
دلیل این همه فرمون چی بود؟!

نباید نگران میشد نمی‌خواست نگران یه امگا بشه ولی گرگ بزرگ و نیرومندش اختیاراتشو به زور ازش گرفته بود و اون رو به این سمت کشوند که نکنه اتفاق بدی برای همسرش افتاده باشه؟؟

فرمونا اونقدر زیاد و غلیظ بودن که بدن آلفا رو بدون اینکه کنترلی رو خودش داشته باشه سست می‌کرد. با پاهایی که به لرزش افتاده بودن به سختی کفشاش رو با دمپاییاش عوض کرد و سوییچ ماشین رو همراه با کیفش روی کانتر گذاشت.

چند لحظه همونجا ایستاد و با بستن چشماش نفس عمیقی کشید تا بتونه به خودش مسلط باشه و افسار عقلشو به دست گرگش که با شهوت زیادی در حال بی‌قراری بود نسپره‌.

امگا از درد ناله ای سر داد و آلفا با شنیدن صداش با همون نگرانی مسخره چشماش رو باز کرد و پاهاش اون رو به سمت اتاق کشوند.
درو که باز کرد همسرش رو دید که پتو رو روی سرش کشیده و داره از درد به خودش می‌پیچه. 

بی‌اراده ضربان قلبش بالا رفت و نفس عمیقی از اون حجم زیاد فرمون کشید. باورش نمی‌شد اون با تمام وجود از شیرینی و شکلات متنفر بود و الان برای دومین بار داشت با همون فرمونای غلیظ و لعنتی تحریک میشد.

بزاق گلوش رو محکم قورت داد و دست لرزونشو از دستگیره فاصله داد و بدون اینکه کتشو دربیاره انگار که بیشتر از شب گذشته تسخیر شده باشه با چشمایی که کمی حالت شهوت به خودشون گرفته بودن و سرخی نامحسوسی داشتن، قدمای لرزونشو به سمت تخت کشوند.

ییبو ناله دیگه ای سر داد و همین که با عصبانیت پتو رو از روی سرش کنار کشید جان با دیدن گونه های صورتی رنگ و تب‌دار همسرش دیگه نتونست گرگ شهوتی درونشو کنترل کنه و بلافاصله کتشو از تنش درآورد و خودشو روی تخت انداخت و روی بدن امگاش پرید.

ییبو با درد چشمای خیس از اشکشو باز کرد و در کمال تعجب آلفاش رو دید که با چشمایی که سفیدیشون به رنگ سرخ درومده بود با شهوت مستقیم توی عمق چشماش خیره شده بود.
امگا نفهمید تحت تاثیر چه نیرویی سریعا با یکی از دستاش به کراوات مشکی رنگ آلفا چنگ زد و اون یکی رو دور گردنش حلقه کرد و با التماس نالید:

_آلفا….آ…آلفای من…. کمکم کن….. خواهش…خواهش می‌کنم…..

جان با شنیدن اون حرف از زبون امگاش، دیوونه شد و عقلشو کاملا به دست گرگ بی‌قرار و شهوتی درونش سپرد و همونطور که فرمونای خنک و پر قدرتشو آزاد می‌کرد وحشیانه سرشو خم کرد و لبهای سرخ و پف کرده امگاشو به دهن کشید.
تحمل بیشتر از این برای گرگ بی‌طاقت آلفا شدیداً غیرممکن بود. شیائو جان تحت تاثیر فرمونای قدرتمند امگاش کاملا تحریک شده بود!

آلفا همونطور که با ولع و دیوونه‌وار به جون لبهای شهوت انگیز همسرش افتاده بود، وحشیانه و بی‌طاقت به پتو چنگ زد و اون رو از روی بدن تب‌دار امگاش بیرون کشید و به سمتی پرت کرد. دستاشو به رونای لخت و به شدت نرم ییبو رسوند و با گازی که از لب پایینیش گرفت روناشو با بلند کردنشون از همدیگه باز کرد و خودشو بین پاهای همسرش جا داد.

ییبو توی دهن آلفاش ناله ای کرد و بی‌طاقت پاهاشو دور کمر ورزیده جان حلقه کرد و با دستور گرگش پایین تنه‌ش رو بلند کرد و با شهوت به پایین تنه همسرش مالید.
پایین تنه خیس امگا به آلت تحریک شده جان برخورد کرد و ناله پر شهوت آلفا بلند شد و زبون امگای حریصشو محکم گاز گرفت.

_امممممم

آلفا اونقدر هورنی شده بود که ییبو فرصت نداشت اون هم لبهای همسرشو گاز بگیره. حلقه دستو پاهاشو دور آلفاش محکم تر کرد و چنگی به موهای مشکی رنگ جان زد.

آلفا با چشمای سرخ شده به سختی لبهای امگاشو رها کرد و با شهوت به عمق چشماش خیره شد. زمزمه خش‌دار و گرفته‌ش باعث بیشتر تحریک شدن همسرش شد.

+داری دیوونم می‌کنی امگا! به حدی تحریکم کردی که دلم می‌خواد همین الان وحشیانه به فاکت بدم!

ییبو ناله ای از شهوت سر داد و بزاق گلوش رو محکم قورت داد. نگاه وحشی آلفا به استخون دلفریب امگاش گره خورد و هوش از سرش پرید. به سرعت سرشو خم کرد و اون قسمت هوس انگیز و شهوت آلود رو به دهن گرفت و بعد مک خیلی محکمی بهش زد به حدی که دوباره ناله بلند همسرشو درآورد.
ییبو بار دیگه پایین تنه‌ خیسشو به پایین تنه کاملا برآمده آلفاش مالید و همونطور که اشک توی چشماش جمع شده بود التماس کرد:

_خواهش می‌کنم جان…. آه…. توروخدا…. همین الان می‌خوامت آلفای من!

جان با گاز محکمی از سیب شهوت انگیز گلوی همسرش دل کند و دستاشو به کش لباس زیر مشکی رنگ امگاش رسوند و توی یه حرکت اون مزاحمو از پاهاش درآورد. به سرعت رونای ژله ای و تو پرشو چسبید و بعد جفتشون رو روی شونه های ورزیده خودش انداخت و دستور داد:

+پاهاتو همینجا نگه دار امگا!

ییبو تحت تاثیر هیتش مطیعانه دستور آلفاش رو اطاعت کرد. 

𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora