ییبو با دیدن حالات جان پوزخندی روی لبهاش نشوند و با ابرو به بطری شراب توی دستش اشاره کرد.
_شراب مخصوص جنابعالی اینه؟؟ باشه! ممنون بابت هدیه!
و بعد از اون حرف، توی یه حرکت و در مقابل نگاه خیره و اخموی آلفاش، لبه بطری رو به لبهاش چسبوند و قلوپ قلوپ از شراب داخلش سر کشید. اونقدر ظرفیتش زیاد بود که میتونست کلشو توی چند لحظه تموم کنه!
جان عصبی از روی کاناپه بلند شد و بطری رو قبل از اینکه شراب داخلش کاملا تموم بشه به زور از دست امگاش گرفت.+چیکار میکنی؟؟ دیوونه شدی امگا؟؟
عصبی شده بود و صداش رو بالا برده بود. حدس میزد امگاش قراره همچین کاری بکنه ولی فکرشو نمیکرد بتونه تمام شراب داخل بطری رو یک نفس سر بکشه!
ییبو با خنده دم عمیقی گرفت و چونش که خیس از شراب شده بود رو با پشت دستش پاک کرد._چیه از هدیهت منصرف شدی آلفا؟
جان از شدت عصبانیت تکخندی سر داد و با اخم غرید: من اونو بهت هدیه داده بودم؟؟
ییبو با تخسیِ تمام نگاهشو از آلفاش گرفت و خودشو همونجایی که جان نشسته بود انداخت و روی کاناپه لم داد. میدونست اگه به آلفا نگاه کنه دیگه هیچ جوره نمیتونه خندهش رو کنترل کنه. لبهای سرخش رو با زبون صورتی رنگش خیس کرد و حق به جانب به حرف اومد:
_بله! خودت گفتی!
جان عصبی و کلافه دستی به صورتش کشید و سعی کرد به اعصابش مسلط باشه. بطریِ تقریبا خالی شده رو روی میز گذاشت. دستاشو به پهلوش زد و به طرف امگا که نگاهشو به همه جای خونه میداد به جز اون چرخید.
+من گفتم این شرابو میخوام بهت هدیه بدم؟ یا گفتم اجازه نداری دیگه بهش لب بزنی؟
ییبو لبهاش رو روی هم فشرد تا نخنده. دیدن چهره عصبانی و کلافه شیائو جان توی اون لحظه به طرز وحشتناکی برای امگا خنده دار بود. بدون اینکه جوابشو بده به نگاه کردن به اطراف خونه ادامه داد.
جان کلافه تر از قبل سر تکون داد و نگاهشو از چهره خندون امگاش گرفت. چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید. فرمونای خنکش کمی توی فضا پیچیده بود ولی در حدی نبود که امگا رو تحت تاثیر قرار بده.
توی شرکت کم خستگی نکشیده بود که حالا این کلافگی لعنت شده هم به لطف ییبو اضافه شد. بیتوجه به امگا خودشو کنارش روی کاناپه انداخت و با ابروهای توی هم رفته به جلو خم شد و سرشو میون دستاش گرفت. سر درد بدی پیدا کرده بود و این بیشتر اعصابشو به هم میریخت.ییبو نگاهش رو به آلفاش که کنارش نشسته بود داد و چند باری پلک زد. چقدر سریع و عجیب آروم شده بود!
+پاشو برام مسکن بیار!
آلفا با صدای گرفته و خشدارش دستور داد.
امگا ابرویی بالا انداخت و با چشم غره عمیقی نگاهشو از آلفاش گرفت._واقعا خیال کردی این همه راه به خودم زحمت میدم پا میشم میرم برات مسکن میارم آلفا؟
جان سرشو بلند کرد و با اخم به نیمرخ امگاش خیره شد.
+تو مسببشی!
ییبو نیم نگاهی بهش انداخت و خودشو به نفهمی زد: مسببِ چی؟
آلفا چشماش رو بست و دندوناش رو محکم روی هم فشرد تا داد نزنه.
+تو کاری کردی سرم درد بگیره! الانم پا میشی میری از توی کابینت برام مسکن پیدا میکنی میاری وگرنه…….
آلفا سکوت کرد و با چشمای خمارش به امگا خیره شد. حس میکرد با همون یه لیوان شراب مست شده.
ییبو کاملا به طرفش چرخید و متقابلا توی چشمای سرخ و کلافهش زل زد._وگرنه چی؟ از شرکت اخراجم میکنی؟ میدونی که این کار فقط یه توهمه پوچه! تو نمی……….
که حرفش با یهویی پریدن آلفا روی بدنش و بلعیده شدن لبهای سرخ و برجستهش توسط لبهای حریص جان قطع شد!
VOUS LISEZ
𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)
FanfictionMy lovely family خانواده دوست داشتنی من Zhan top, M-preg, Smut, Romance, Omegaverse شیائو جان، آلفایی که به دلیل بالا رفتن سنش و اصرارهای بیش از حد پدر و مادرش مجبور به ازدواج با امگایی میشه که زندگی سرد و بیحوصلهش رو با وجودش گرم و رنگینکمونی می...