جان بیاراده دستاشو دور بدن لاغر امگاش حلقه کرد و انگار که دیوونه شده باشه لبهای امگا رو توی دهنش کشید و مک شدیداً عمیقی بهشون زد. ییبو شوکه از چیزی که توی کمتر از یه ثانیه اتفاق افتاده بود به تقلا افتاد و سعی کرد بدن سنگین آلفا رو از روی خودش کنار بزنه.
امگا باورش نمیشد که همسرش همچین قصدی داشته باشه! نکنه میخواست از روی عصبانیت حتی باهاش بخوابه؟؟ این مسئله توی اون زمان اونقدر ییبو رو وحشت زده کرد که باعث شد نیشگون محکم و دردناکی از پهلوی آلفاش بگیره!
جان از درد فریادی کشید و بالاخره لبهای ییبو رو ول کرد و عقب رفت. امگا با نفس هایی که منقطع شده بود از حالت خمیده صاف سر جاش نشست و با اخم نگاهشو به آلفا که گیج و خیره بهش زل زده بود داد.
_هیچ معلوم هست چه مرگته شیائو جان؟؟! چرا یهو عین یه گاو وحشی دیوونه میشی خودتو میندازی روی من؟؟
جان همونطور خیره به ییبو چند باری پلک زد و آب گلوش رو قورت داد. اشتباه کرده بود؟ مگه کاری که کرده بود چه اشکالی داشت؟ امگا داشت به خاطر کاری که باهاش کرده بود بازخواستش میکرد؟؟ ابروهاش توی هم رفت. اصلا به چه جرئتی پهلوشو نیشگون گرفته بود و اونو از بوسیدن لباش منع کرده بود؟؟
سریع دوباره خودشو جلو کشید و روی امگاش که با چشمای گشاد شده به چشماش زل زده بود خم شد و مچ هر دوتا دستش رو سفت چسبید. با همون یه لیوان شراب لعنتی مست شده بود و حال خودشو نمیفهمید!
+کی به تو اجازه داد منو پس بزنی هان؟؟ چطور جرئت میکنی با آلفات اینطوری رفتار کنی؟؟
امگا متقابلا دوباره اخم کرد و بدون اینکه کم بیاره تو صورت آلفاش غرید:
_به تو کی اجازه داد که اینطوری عین یه گاو وحشی بپری روی من و هرکار دلت خواست باهام بکنی؟؟ مگه من بردهی جنسیتم؟؟
جان عصبی نیشخندی زد و همونطور خیره به چشمای ییبو سرشو پایین برد. اون گاو نبود اون یه گرگ بود! ییبو بردهش نبود بلکه همسر قانونیش بود! امگا قصد داشت با حرفاش اونو دیوونه تر از قبل کنه؟؟
+گاو وحشی؟ بردهی جنسی؟ دلت میخواد واقعا همچین چیزی رو نشونت بدم امگا؟؟ خیلی دوست داری عین یه بردهی جنسی زیرم به فاک بری آره؟؟
بلافاصله فرمونای ییبو از افکار ترسناکی که توی ذهنش در حال جولان دادن بودن توی فضا پخش شد و وحشت زده محکم خودشو تکون داد و فریاد کشید:
_اجازه نمیدم بهم دست درازی کنی! گمشو کنار روانی!!
آلفا از حرص تکخندی سر داد و با پاهاش پاهای امگا رو قفل کرد و دوباره خودشو کاملا روی بدن امگاش انداخت. بعد مچ جفت دست امگا رو با یه دستش چسبید و با اون یکی دست، چونه کوچیکشو سفت گرفت تا سرشو تکون نده.
فرمونای سنگین و دستور دهنده آلفا فضای خونه رو به اسارت خودش گرفت و ییبو بلافاصله آروم شد و با اخم متقابلا مستقیم توی چشمای وحشی جان زل زد. زمزمه خشدار و دورگه آلفا توی فضا پیچید و باعث شد بدن امگا که زیرش قرار گرفته بود تا آخرین حد ممکن سست بشه:
+من گاو نیستم امگا. من همسرتم! شوهرتم! پدر آلفای تولههاتم! تو نمیتونی با همسر خودت اینطوری حرف بزنی اونم زمانی که خودت مسبب حال الانشی!
آلفا به بچههاشون اشاره کرده بود؟! ییبو به وضوح متوجه مستی آلفاش شد و محکم بزاق گلوش رو قورت داد. نمیفهمید چرا توی اون زمان گرگش باید اون رو به این سمت میکشوند که چقدر صدای همسرش جذابه! چقدر چهرهش از نزدیک پر ابهته و چقدر گرگ امگا دوست داره خودشو تسلیم گرگ وحشی و مغرور آلفا کنه!

ESTÁS LEYENDO
𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)
FanficMy lovely family خانواده دوست داشتنی من Zhan top, M-preg, Smut, Romance, Omegaverse شیائو جان، آلفایی که به دلیل بالا رفتن سنش و اصرارهای بیش از حد پدر و مادرش مجبور به ازدواج با امگایی میشه که زندگی سرد و بیحوصلهش رو با وجودش گرم و رنگینکمونی می...