S_part 10

719 181 14
                                    

خسته و کلافه به عمارت برگشت و مستقیم به طرف اتاقش رفت. کلید برق رو زد و دستش رو بالا برد و کمی گره کراواتش رو شل کرد. حس می‌کرد اون کراوات داره خفه‌ش میکنه.

قدماشو به سمت پنجره تمام قد اتاقش کشید و پرده توری شکل رو کامل از جلوی پنجره به کناری برد. نگاهشو به برج های بزرگ رو به روش دوخت و دستاش رو به پهلو گرفت.

بدون اینکه کنترلی روی افکارش داشته باشه بی‌اختیار به سمت منشی جدیدش کشیده میشد. فقط دو هفته‌ از اومدن وانگ ییبو به شرکت شیائو می‌گذشت و آلفا به این فکر می‌کرد که چطور پدر و مادرش توی دیدار اول اون پسر امگا رو به عنوان همسر پسرشون پذیرفته بودن. مگه اون امگا چی داشت که بقیه نداشتن؟؟ 

ابروهاشو توی هم کشید و نگاهشو از برج های رو به روش گرفت. همه‌ی امگاها مثل هم بودن! همشون لوس و غرغرو بودن و فقط برای نیازهای جنسی کثیفشون توی دوران هیت به آلفاها نیاز پیدا می‌کردن!

جان عصبی کت مشکی رنگش رو از روی شونه‌های ورزیده‌ش پایین کشید و روی آویز لباس‌هاش انداخت و بعد به طرف تخت کینگ سایزش رفت. حوصله چیزی رو نداشت و فقط استراحت می‌تونست از کلافگیش کم کنه.

اما آلفا هیچ وقت توی زندگیش شانس نیاورده بود چون همون لحظه که داشت به آرامش نزدیک میشد در اتاقش به صدا دراومد. ابروهاشو توی هم کشید و بی‌حرف پتو رو تا روی سرش بالا آورد. امیدوار بود با جواب ندادن اون مزاحم بی‌خیالش بشه و از جلوی در اتاق بره.
اما در باز شد و صدای عصبی مادرش توی گوشاش پیچید:

_شیائو جان تو الان نباید درگیر کارای دامادیت باشی؟؟

آلفا لبهاش رو روی هم فشار داد و پتو رو بیشتر روی سرش کشید. 

+الان اصلا حوصله‌شو ندارم مادر لطفا بذارش برای یه وقت دیگه.

ولی خانم شیائو دست بردار نبود چون جلو اومد و با یه حرکت پتو رو کامل از روی آلفا کنار زد.

_انگار متوجه نیستی دارم چی میگم. جان پدرت پایین منتظره! چه بخوای چه نخوای امشب باید باهامون بیای چون در اون صورت با شیائوی بزرگ طرفی!

جان مستأصل چشماش رو باز کرد و روی تخت نشست. کلافه دستی توی موهاش کشید و از روی تخت پایین اومد.

+شما برید منم الان میام!

نمی‌خواست به اون مراسم مسخره بره اما چاره‌ای هم نداشت. اگه نمی‌رفت با پدرش طرف بود و این ابداً چیزی نبود که آلفا توی اون لحظه بخواد.

𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant