S_part 49

675 157 15
                                    

بالاخره بعد از دو ساعت به میلان رسیدن و به طرف عمارتی که مخصوص خاندان شیائو ساخته شده بود رفتن. 
الکس با پولی که رئیس شرکت بهش داد به هتل رفت و آلفا همراه با امگاش وارد عمارت بزرگ و مجلل شیائو شدن. خدمتکاری جلو اومد و با احترام اونا رو به داخل راهنمایی کرد.

ییبو با خستگی چمدون سبز رنگشو روی زمین گذاشت و نگاهشو به فضای عمارت دوخت. اونجا کاملا متفاوت و زیباتر از عمارت شیائو که داخل چین بود ساخته شده بود و امگا رو به شدت هیجان زده می‌کرد. 
آلفا چمدون مشکی رنگ خودشو به یکی از خدمه ها داد و دستاشو توی جیبای شلوارش کرد و بعد جلو اومد و پشت سر امگاش ایستاد.

+اتاقا طبقه‌ی بالان!

ییبو به اجبار نگاهشو از در و دیوار پذیرایی عمارت گرفت و بعد از نیم نگاهی به همسرش، به پله ها چشم دوخت. بی‌حرف سری تکون داد و با برداشتن چمدونش به طرف پله ها حرکت کرد.

جان چرخید و با سر دستور داد تا دختر خدمتکار چمدونش رو به طبقه بالا ببره و داخل اتاق مخصوصش بذاره. خودشم جلوتر از خدمتکار پشت سر همسرش راهی شد.

ییبو اول راهرو ایستاد و نگاهشو بین چهارتا دری که اونجا بود چرخوند. الان باید کجا می‌رفت؟
جان کنارش ایستاد و دوباره دستاشو توی جیباش فرو کرد و بعد بدون اینکه نگاهی به همسرش بندازه مخاطب قرارش داد:

+هر کدوم از اتاقا رو می‌خوای انتخاب کن!

ییبو به طرز خیلی کیوتی پشت گردنشو خاروند و بی‌مقدمه دسته چمدونشو کشید و مقابل در اولین اتاق ایستاد. نگاهشو به آلفاش دوخت و اشاره کرد:

_این!

پوزخندی روی لبهای جان نقش بست و نیم نگاهی به خدمتکار که پشت سرش ایستاده بود و با تعجب به امگاش نگاه می‌کرد انداخت و بعد با همون پوزخند به سمتش رفت.

+این اتاق واسه منه امگا!

ییبو دستپاچه شد. یعنی چی اتاق اون بود؟ مگه نباید جفتشون تو یه اتاق مشترک می‌موندن؟! 
سوالی خیره به جان چند باری پلک زد و قلب همسرشو به لرزش انداخت.

_مگه….مگه نباید جفتمون تو یه اتاق بمونیم؟!

جان با همون پوزخند دست به سینه شد.

+هر چهارتا اتاق یدونه تخت یه نفره دارن!

ابروهای ییبو با تعجب بالا رفت. یعنی هیچکدوم تخت دو نفره نداشتن؟ امکان نداشت! شاید این بهونه همسرش بود تا با اون تو یه اتاق نمونه! آخه واسه چی باید همچین خواسته ای داشته باشه؟ اونا که توی آپارتمان خودشون روی تخت مشترک می‌خوابیدن!

توی یلحظه اون شیطان درونش از خواب بیدار شد و دستشو به دستگیره برد تا درو باز کنه و از یه نفره بودن تخت همسرش مطمئن بشه که بلافاصله قبل از اینکه در باز بشه دست آلفا روی دستش قرار گرفت.
نگاهشون از اون فاصله خیلی کم دوباره به هم گره خورد و آلفا کمی ابروهاشو تو هم کشید.

𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora