شب رو همونطور در آغوش هم بدون اینکه کوچک ترین تکونی به خودشون بدن سپری کردن.
صدای آلارم تلفن همراه امگا توی فضای ساکت و آروم اتاق پیچید و باعث شد تا صاحبش با نفس عمیقی از طریق بینیش چشماش رو باز کنه. بلافاصله تابش نور خورشید چشماش رو زد و همین که سرشو به مخالف پنجره چرخوند با چهره غرق در خواب آلفاش مواجه شد!با شوک سرشو کمی عقب کشید و نگاه وحشت زدهشو به بازوی ورزیده و عضلانی ای که روی قفسه سینه لختش افتاده بود داد و بعد از اون متوجه پایین تنه لخت همسرش شد که به پایین تنه خودش چسبیده بود.
شوکه نفسشو حبس کرد و دست آزادشو بلند کرد و روی دهنش گذاشت. این امکان نداشت! آلت جان هنوزم توی حفرهش بود و…… دقیقا چه اتفاقی افتاده بود؟؟! با وحشت باسنش رو بالا داد و سعی کرد با این کار آلت آلفا رو از حفرهش بیرون بکشه ولی همون لحظه قبل از اینکه موفق بشه، آلفا پایین تنهشو به حفرهش فشرد و بعد خودشو کاملا روش انداخت و با غرغر اعتراض گونه ای سرشو داخل گردن امگا فرو برد.
+اممممم
ییبو با شنیدن صدای بم و گرفته همسرش بلافاصله متوجه همه چیز شد و با شوک آب گلوش رو محکم قورت داد. دیشب دوره هیتش شروع شده بود و با دیدن آلفاش اون رو به سکس دعوت کرده بود!
چشماش رو محکم بست و نفس عمیقی از رایحه خنک همسرش کشید. با آلت حجیم و شهوت انگیزی که داخل حفرهش بود احساس میکرد دوباره داره تحریک میشه. اون هنوزم داخل دوره هیتش بود و با تمام وجود به سکس با آلفاش نیاز داشت ولی…...
همون لحظه جان غرق در خواب نوک بینیشو به زیر خط فک امگاش مالید و با نفس عمیقی که کشید بیاراده لبهاشو باز کرد و قسمتی از پوست سفید و لطیف گردن همسرش رو به دهن کشید.
ییبو شوکه چشماش رو باز کرد و نفسشو توی سینهش حبس کرد. جان بیدار شده بود؟!بلافاصله آلفا با پایین دادن باسنش آلتش رو بیشتر داخل حفره امگاش فشار داد و مک عمیقی از پوست گردنش گرفت و بعد با لبخندی که روی لبهاش بود گاز ریزی به همون قسمت زد.
با انجام این کار، ییبو که در حال نزدیک شدن به مرز تحریک شدگی بود دستشو روی دهنش گذاشت و با بستن چشماش سرشو عقب داد._اومممم….
سعی کرد نالهش رو با دستش خفه کنه ولی همون لحظه این صدا به گوش آلفا رسید و باعث شد بلافاصله از خواب بیدار بشه و چشماش رو باز کنه. با دیدن پوست سفیدی که مقابلش بود و اون به طرز شهوت انگیزی داشت با لبهاش میمکیدتش، انگار که تازه متوجه شرایط شده باشه با وحشت سرشو از داخل گردن همسرش بیرون کشید و با چشمای گشاد شده به چهره ییبو خیره شد.
امگا دستشو از روی دهنش برداشت و اون هم با نفسای منقطع نگاه خمارشو به جان داد.چند لحظه مستقیم تو چشمای هم خیره شدن و بعد آلفا با احساس عجیبی سریعا سرشو پایین انداخت و نگاهشو به پایین تنههاشون دوخت. چه اتفاقی افتاده بود؟؟ اون با بدن لخت روی ییبو…. و وحشتناک تر از اون داخل حفرهش چیکار میکرد؟؟
با شوک کاملا از روی امگاش بلند شد و خودشو عقب انداخت.ییبو با یهویی خارج شدن آلت همسرش از داخل حفرهش که در حال داغ شدن بود ناله کوتاهی سر داد و دوباره سرشو روی بالش گذاشت.
_آه…..
جان با چشمای از حدقه بیرون زده و نفسی که از شدت شوک منقطع شده بود نگاهشو به بدن لخت خودش و امگاش دوخت و با لکنت غرید:
+چ…چ...چه غلطی کردی امگا؟؟!!
ییبو ابروهاشو توی هم کشید و خم شد و با زحمت بدن لختشو با لحاف سفید رنگ پوشوند. نگاه اخموشو به چشمای وحشت زده همسرش دوخت و مثل خودش غرید:
_چرا از خودت نمیپرسی آلفا؟؟
جان شوکه و کلافه چشماش رو بست و دستی به صورتش کشید. با دیدن بدن لخت همسرش و فرمونایی که توی اتاق پخش شده بودن اتفاقات شب گذشته به وضوح مقابل چشماش قرار گرفتن. باورش نمیشد همچین کار احمقانه ای کرده باشه. اون یه آلفای قدرتمند و اصیل بود! چطور دیشب انقدر راحت در برابر فرمونای هیتِ لعنتیِ امگاش کم آورده بود و خودشو باخته بود؟؟
لعنت به گرگ شهوتران و احمقش!
YOU ARE READING
𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)
FanfictionMy lovely family خانواده دوست داشتنی من Zhan top, M-preg, Smut, Romance, Omegaverse شیائو جان، آلفایی که به دلیل بالا رفتن سنش و اصرارهای بیش از حد پدر و مادرش مجبور به ازدواج با امگایی میشه که زندگی سرد و بیحوصلهش رو با وجودش گرم و رنگینکمونی می...