سه روز از اون اتفاق گذشت و ییبو هنوز هم جرئت چشم تو چشم شدن با رئیس سرد و خشک شرکت رو نداشت. امگا اما به خاطر سپرده بود که قهوه رئیسش رو بدون ذرهای شکر براش آماده کنه و بعد از اینکه سینی قهوه رو روی میز میذاشت به سرعت خودش رو به بیرون از اتاق رئیس پرت میکرد تا با آلفا چشم تو چشم نشه و حرف اضافهای نزنه که موجب اخراج شدنش بشه.
صدای باز و بسته شدن در ورودی به سالن اومد و ییبو خسته از نشستن طولانی مدت و بیکار موندن سرش رو بلند کرد و نگاهشو به همون سمت داد. یکی از ابروهاش بالا پرید. دوباره اون زن؟
خانم شیائو کیسه به دست با لبخند بزرگی جلو اومد و ییبو بلافاصله مقابلش از روی صندلی بلند شد و تعظیمی کرد._روز بخیر خانم. خوش اومدید.
خانم شیائو کیسه سفید رنگ توی دستش رو بالا آورد و اشاره ای بهش کرد.
+احتمالا خسته ای پسرم. برات غذا آوردم! خودم درستش کردم امیدوارم دوست داشته باشی.
پسرش؟ از کی تاحالا اون پسرش شده بود؟!
خانم شیائو با دیدن واکنش ییبو لبخندش عمیق تر شد و جلوی چشمای حیرت زده امگا، کیسه پلاستیکی رو باز کرد و ظرف شیشهای غذا رو از داخلش درآورد. ظرف رو به سمت ییبو گرفت.
ییبو دستپاچه کمی سرش رو به نشونه احترام خم کرد و با دوتا دستش ظرف غذا رو گرفت._ممنونم. ولی نیازی نبود به خاطر من به زحمت بیفتید خانم!
امگا هم احساس شرمندگی خفه کننده ای داشت و هم خجالت میکشید.
خانم شیائو شیفته به حرکات مودبانه پسر خیره شد. اون کاملا برازنده داماد امگای خانواده شیائو بود!+این چه حرفیه. بالاخره که داماد خودمی!
و بعد در مقابل چشمای شوکه و گشاد شده ییبو، کنارش ایستاد و ظرف غذا رو به طرف خودش کشید و درش رو باز کرد.
+زودتر بخور تا سرد نشده. همچین غذایی رو باید گرم خورد تا مزه اصلیش از دهن نیفته.
و بعد دست ییبو رو گرفت و چاپستیکی که همراه غذا آورده بود رو توی دستش گذاشت.
امگا معذب تعظیم کوتاهی مقابل خانم شیائو سر داد. واقعا نمیدونست چی بگه. از طرفی به خاطر داماد خطاب شدنش مضطرب و شوکه شده بود و از طرفیم به خاطر اینهمه صمیمیت به وجد اومده بود. یعنی واقعا قرار نبود خانم شیائو دست از سرش برداره؟ آخه اون که از شیائو جان دل خوشی نداشت و آلفا هم تا الان یه بارم باهاش خوب رفتار نکرده بود! چطور قرار بود اتفاق بیفته؟ اصلا آلفا حاضر بود اون رو به همسری خودش دربیاره؟!خانم شیائو نیم نگاهی به ییبو که سرش پایین بود و به شدت توی تفکراتش غرق شده بود انداخت و بعد با آهی چاپستیک رو از دستش گرفت.
+آیو... چرا نمیخوری؟ بذار خودم بهت بدم!
و بعد با چاپستیک تکه گوشتی برداشت و به طرف دهن پسر امگا گرفت.
ییبو مطمئن بود توی تمام زندگیش دیگه نمیتونه بیشتر از این شوکه بشه و حیرت کل وجودش رو بگیره.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)
Hayran KurguMy lovely family خانواده دوست داشتنی من Zhan top, M-preg, Smut, Romance, Omegaverse شیائو جان، آلفایی که به دلیل بالا رفتن سنش و اصرارهای بیش از حد پدر و مادرش مجبور به ازدواج با امگایی میشه که زندگی سرد و بیحوصلهش رو با وجودش گرم و رنگینکمونی می...