S_part 39

695 164 17
                                    

جان سرشو کج کرد و نگاه حریصشو به حفره صورتی رنگ و خیس همسرش که داشت ترشح های شیرین و خوش عطری از خودش تولید می‌کرد دوخت. گرگش با تمام وجود زوزه می‌کشید و با بی‌قراری به آلفا التماس می‌کرد که سرشو پایین ببره و مزه اون بهشت خوش عطر بین پاهای سفید و بلوری همسرش رو بچشه. 

آلفا مطیعانه دستور گرگ شهوتیشو اطاعت کرد و توی یه حرکت سرشو پایین برد و لبهاشو به حفره خیس و نبض‌دار امگاش چسبوند.
ییبو با احساس لبهای خنک آلفاش روی حفره داغ و تب‌دارش قوسی به کمرش داد و با چنگ زدن به موهای همسرش ناله ای کرد.

_آه…. آلفا…..

جان بی‌طاقت زبونشو دور حفره امگاش چرخوند و تمام شهد شیرینشو با شهوت لیسید. لبهاشو غنچه کرد و مک محکمی به حفره داغ و نبض‌دار همسرش زد و بعد سرشو بلند کرد. 

ییبو با نفس های منقطع چشمای نم دارشو باز کرد و متقابلا به آلفاش خیره شد. آلفا کمی از امگاش فاصله گرفت و کراوات مشکی رنگشو درآورد و گوشه ای پرت کرد. همونطور خیره به همسرش وحشیانه و بی‌طاقت دکمه های لباس سفید رنگشو از هم جرید و اون رو هم همراه با شلوار و کمربندش به گوشه ای از اتاق پرت کرد.

ییبو با دیدن بدن برنزه و عضلانی همسرش محکم آب گلوش رو قورت داد. آلفا با همون نگاه خیر و خمارش بی‌حرف دوباره خودشو روی بدن امگاش کشید و بعد از درآوردن تیشرت سفید رنگ همسرش دستور داد:

+پاهاتو دوباره بذار روی شونه هام و با دستات محکم بگیرشون!

امگا همونطور که قلبش از شهوت و بی‌قراری محکم توی سینه‌ش می‌کوبید مطیعانه اطاعت کرد. 
آلفا مسخ شده نگاه وحشیشو به بدن سفید همسرش دوخت و با دیدن نیپلای صورت رنگ و خوردنیش دندوناش به خارش افتاد. ییبو دوباره قوسی به کمرش داد و آلت تحریک شده‌شو به آلت همسرش مالید و ناله کرد:

_منتظر چی هستی جان؟ زود باش کارتو شروع کن لعنتی دارم از درد میمیرم!

و آلفا بدون اینکه به یاد بیاره زمانی از سکس با امگاها شدیداً متنفر و حتی بیزار بود، تحت تاثیر فرمونای غلیظ همسرش، شهوت زیاد درونیش و گرگ بی‌طاقتش، باسنشو پایین تر آورد و بلافاصله آلت سخت شده‌شو تا ته وارد حفره خیس و آماده امگاش کرد.
ییبو با لذت سرشو به عقب خم کرد و ناله بلندی سر داد.

_آاههه….. آلفااا……

جان چشماش رو بست و لبهای خودشو به دندون گرفت و بعد محکم به هر دو طرف باسن نرم و برجسته همسرش چنگ زد. ییبو با ناله بلند دیگه ای دوباره قوسی به کمر باریکش داد و اینبار بیضه های بزرگ آلفا رو روی باسن حساسش احساس کرد و با شهوت پاهاشو رها کرد و به کمر ورزیده و برنزه همسرش چنگ کشید.

جان با قلبی که مثل اسب وحشی توی سینه‌ش می‌کوبید دم عمیقی گرفت و بعد از باز کردن چشمای سرخ و شهوت‌آلودش، بی‌طاقت ضربه های محکمشو به داخل حفره خیس و نبض‌دار امگاش وارد کرد.
ییبو از شدت لذت به گریه افتاده بود و تخت به حرکت.

𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora