part⁰²

3.1K 355 9
                                    

-من باید برم ، شب حرف میزنیم باشه ؟
-باشه

تلفن رو قطع کرد و بلند بلند برای خودش گریه کرد زیر درختی نشسته بود که همیشه تو خلوت ترین قسمت پارک قرار داشت

شدیدا نیاز به تنهایی داشت تا مقداری فکر کنه ، قضیه ی بچه برای جونگ کوک عادی بود اما خودش رو به شدت آزار میداد

دخترای زیادی توی دانشگاه دور و بر همسرش بودند و اکثرا هم ازش
خوششون میومد ، کی از یه استاد باکلاس ، خوشتیپ و جوون بدش میومد که اونا دومیش باشن ؟! فکر اینکه حتی به احتمال % 0/1 جونگ کوک بخاطر بچه بره با یکیشون دیوونش میکرد ، یا مثال یکی از اون لعنتیا از همسرش حامله شه و بعد جونگ کوک بچه ای رو که حداقل نصفش از خودشه رو بیاره خونه تا با تهیونگ بزرگش کنه ...

همه ی این ها مثل یه توده راه گلوش رو سد میکرد و هرچقدر عمیق تر میشد باعث میشد بغض عمیق توی گلوش بشکنه و اشکاش جاری شن ...

همونطور که دوزانو زیر درخت نشسته بود سرش رو بین زانو هاش مخفی کرد و آروم و بی صدا اشک ریخت ... از احتمالاتی که میداد و فکرایی که تو سرش میگذشت

-تهیونگ ؟
تهیونگ صدای کسی رو شنید که صداش میکرد ، یه صدای نرم و لطیف مثل صدای یه دختر جوون که با لهجه ی خاصی هم بود ... در هر حال اون توی پارک تنها بود و کسی صداش نمیکرد حتما کس دیگه ای به اسم تهیونگ اون اطراف بود

سرش رو بیشتر بین زانو هاش مخفی کرد و بینیش رو بالا کشید

-کیم تهیونگ ؟

همون صدا دوباره صداش کرد ، ایندفعه فامیلش رو هم گفت و باعث شد تهیونگ متعجب سرش رو بالا بیاره

-چرا گریه میکنی ؟

دختر جوون مو قهوه ای با پوست برفی و چشمای درشت کنارش نشسته بود و با محبت نگاهش میکرد ، از چهرش معلوم بود که مال اونجا نیست و بنظر توریست میومد

-تو ... تو کی هستی ؟ منو از کجا میشناسی ؟

تهیونگ با ترس مقداری عقب رفت و دختر با چشمای درشت و خرمایی رنگش به صورتش زل زد

-از من نترس ... من فقط یه گوش شنوا برای شنیدن درد و دلاتم و شایدم به کارایی ازم بر بیاد
-تو اسممو بلدی در صورتی که من اولین باره میبینمت
-خب ... من که یه آدم عادی نیستم ، با خودت فکر نکردی یکی با تیپ
خارجیا و این لباسا بین اینهمه کره ای چطور کنارت فرود اومده؟

تهیونگ نگاهی به لباسای دختر انداخت ، یه پیراهن نسبتا بلند کرمی رنگ که خیلی لطیف و گرون قیمت به نظر میومد و روش نقش پروانه های رنگی داشت ... موهای زن با پاپیون صورتی رنگی تزئین شده بود و خب ... قیافش واقعا مشکوک بود

-و چرا باید باهات درد و دل کنم ؟
-چون دلم برات سوخته و تصمیم گرفتم کمکت کنم ، البته ناگفته نمونه که قیافت هم چشممو گرفته
-اولا نیازی به دلسوزی کسی ندارم هنوز اونقدرم بدبخت نشدم ثانیا من ازدواج کردم خوردی به بن‌بست

MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now