part²⁹

1.5K 174 145
                                    

تهیونگ جلوی کمد لباساشون نشسته بود و کوه لباسایی که طبق معمول جونگ کوک روی هم انبارشون کرده بود رو مرتب میکرد تا حداقل بتونه لباساش رو از بینشون پیدا کنه

در همون حین گوشیش رو با شونه اش جلوی گوشش نگه داشته بود و با جیمین حرف میزد تا وادارش کنه از جونگ کوک عذرخواهی کنه

-جیمینیااا لطفا ... بخاطر من ، این غرور کوفتی چیه تو داری آخه ؟ اشتباه کردی که اینقد کتکش زدی الانم عذرخواهی کن و تموم

سعی میکرد تا حد ممکن صداشو بیاره پایین تا جونگ کوکی که تو هال نشسته بود و کتاب میخوند رو از مکالمه ی نچندان صمیمیشون مطلع نکنه

-من که مریض نبودم یهو بپرم رو سرش ... تو گفتی خیانت کرده و میدونی چقدر رو این موضوع حساسم لعنتی ، درسته کلا از جونگ کوک و خانوادش خوشم نمیاد ولی بی دلیل نزدمش ... اگه یونگی هم بود به همین شدت که میزدمش هیچ ... قطعااا دیکشم میبریدم میذاشتم رو سینش !

یونگی تمام قهوه ای که تو دهنش بود رو به بیرون تف کرد و تخته ای که دستش بود رو با ترس جلوی عضوش گرفت ، نمیفهمید چرا هرچی میشد پای اون دیک مظلوم رو وسط میکشیدند و ازش مایه میگذاشتند

-میدونم ... میدونم بخاطر من بوده ولی لطفا عذر خواهی کن مینی ، اون خیلی از دستت ناراحته و میترسم این رو زندگیمون تاثیر بذاره . همین الانشم داریم تیکه های پاشیده زندگیمون رو دوباره بهم میچسبونیم پس لطفا از اینکه هست خراب ترش نکن!
-اوکی تهیونگ ... گوشی رو بده بهش

تهیونگ آروم لباش رو از درون گاز گرفت و با مصیبت از جاش بلند شد تا گوشی رو بدست جونگ کوک برسونه

جونگ کوک روی کاناپه آروم نشسته بود و داشت برای دور دوم کتاب "من و نوزاد شیرینم" رو مرور میکرد که با شنیدن صدای قدم های
همسرش سرش رو از کتاب بیرون آورد و گوشی که به سمتش گرفته بود رو گرفت

-کیه؟
-جیمینه... گفت باهات کار داره
-نمیخوام باهاش حرف بزنم

تهیونگ نفس عمیقی کشید و دستاش رو به نشونه ی التماس بهم
چسبوند ... جیمین سرش شلوغ بود و بخاطر اصرار های تهیونگ میخواست از جونگ کوک عذرخواهی کنه و اگه یکم دیر میکرد منصرف میشد و هردوشون رو فحش میداد

-بله ؟ کاری داشتی؟

جونگ کوک سرد گفت و چشماش رو بست ... صدای سیلی که جیمین توی صورتش خوابونده بود هنوزم تو سرش اکو میشد

-اول سلام ! آره خواستم امشب دعوتت کنم برای شام ... با تهیونگ بیاید خونمون
-دوست ندارم بیام

جیمین دستش رو به کمرش زد و چشماش رو بهم فشرد ... چرا حس
میکرد جونگ کوک داره مثل دوست دختر قبلیش براش لوس میشه و انگار دلش میخواد براش لاک بخرن یا شایدم ببرنش خرید تا دلشو بدست بیارن !

MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now