part¹⁴

1.4K 173 40
                                    

-واووو من واقعا وقتایی که داری از خاطرات آشناییتون حرف میزنی دلم میخواد از شدت عاشقانه بودن و سافتی ماجرا گریه کنم . کم کم دارم به این پی میبرم که هنوزم عشق واقعی پیدا میشه

مون با ذوق گفت و یه پرتقال از توی ظرف میوه ای که روی میز بود
برداشت ، اسکار یکی از بهترین لحظه های زندگیش رو میتونست به وقتایی که تهیونگ براش خاطره تعریف میکنه تقدیم کنه

-گاهی وقتا با خودم فکر میکنم تو زندگی قبلیم یه کشورو نجات دادم و حالا حاال این زندگی که دارم پاداش کاراییه که انجام دادم ، جونگ کوک یه فرشته ست ... من حتی جای بال هاش رو میتونم ببینم ! اون دقیقا وقتی که داشتم تو بدبختی غرق میشدم منو از عشق لبریز کرد و حالا با کمک تو دوتا فسقلی تو راه داریم . من خیلی خوشبختم مون ، نمیدونم خوشبختیمو چطوری توصیف کنم ...

در حین حرف زدن تهیونگ ، مون با کارد به جون پرتقال افتاده بود تا
پوست بکنه و وقتی تهیونگ از خوشبختیش حرف زد کارد رد داد و دست مون و پرتقال هر دو خونی شدند

زخم عمیق نبود اما خون زیادی از دست زن میچکید و این قسمت ترسناک ماجرا نبود ! بحث اصلی اونجایی بود که فرشته هایی که روی زمین ماموریت دارن توسط هیچ عاملی آسیب نمیبینند و حالا ... مون دستش رو بریده بود و اصلا نفهمیده بود چجوری ؟!

-دستت رو زخمی کردیییی ، داره خون میاادد
-اوه ... نگران نباش ... یه زخم سطحیه چیزی نیست

مون لبخند مصلحتی زد و از جاش بلند شد تا دستش رو بشوره و تهیونگ رو نگران نکنه ، قبلا هم این اتفاق افتاده بود ... سهون مسئول ماموریت برآورده کردن آرزوی کیم جونگین و همسرش دو کیونگسو بود و اونم یروز به همین شدت توی خونه ی کیم جونگین آسیب دیده بود ... این آسیب دیدگی فقط شبیه یه اخطاره ، اینکه فرشته ی مسئول باید بیشتر حواسش رو جمع کنه چون قراره اتفاق بدی بیافته

مون دستش رو زیر آب گرفت و انگشتش رو روی زخم فشار داد ، به ثانیه ای طول نکشید که زخم محو شد و انگار هیچ اتفاقی نیافتاده ، حتی یه رد کوچیک هم از زخم باقی نمونده بود اما حس بدی تمام وجود فرشته رو فرا گرفت

-خوب شد؟!واو شماها واقعا انگار از توی افسانه ها پریدین بیرون، خوشحالم که آسیب جدی ندیدی مون

-نمیدونم چرا دستمو بریدم ... قاعدتا تو دنیای شما هیچ عاملی مارو تهدید نمیکنه اما اتفاقه دیگه ... شاید قوانین رو عوض کردن

قطعا قوانین عوض نشده بودند و فقط تهیونگ و همسرش تو خطر بودند.

مون نمیدونست قراره از کجا ضربه بخورن ، قرار بود به این خوشبختی و شادی لطمه وارد بشه و خودش مسئول حفاظت از دوتا فرشته ی کوچیکی بود که تو شکم تهیونگ بود . باید بیشتر از قبل توجهش رو به اونا میداد تا اون دوماه هم بخیر و خوشی تموم شه

MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now