part¹⁰

2K 203 29
                                    

جونگ کوک فقط از روی تجربه ای که تو این پنج ماه و خورده ای بدست آورده بود میدونست که تهیونگ نصف شبا گرسنش میشه و میره سر یخچال تا یچیز برای خوردن پیدا کنه برای همین همیشه یخچال و فریزرشون پر از غذاهای مختلف بود

تهیونگ به طرز بدی ویار یسری چیزا رو میکرد و بدتر از اون خیلی بدوقت ویار میکرد مثال ساعت 2 نیمه شب هوس گوش کبابی با سالاد فرانسوی میکرد و جونگ کوک همونموقع باید آمادش میکرد وگرنه مورد غضب تهیونگ قرار میگرفت

از وقتی به خونه رسیده بودند حتی یه کلمه هم باهم حرف نزده بودند و هربار جونگ کوک پیش قدم میشد تا عذر خواهی کنه تهیونگ یجوری پسش میزد ... بطوری که توی آخرین تلاشش در اتاقشون محکم تو
صورتش کوبیده شده بود و با شکست مواجه شده بود حتی پشت در ایستاد و به مادرش زنگ زد ، کلی بابت بچه هاشون ذوق کرد و چند بار از مادرش خواست تا از تهیونگ بابت رفتارای اخیرش عذرخواهی کنه اما همسر دوست داشنتنیش همچنان بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه پشت در نشسته بود و حاضر نمیشد تا جونگ کوک رو ببینه روی کاناپه دراز کشید و خودش رو در آغوش کشید تا سردش نباشه ، لبای خشک شده اش مقداری با بزاق تر کرد برای بار هزارم آه کشید ، احساس پوچی بهش دست داده بود ... زندگی باهاش خوب نبود ، انگار دعاهای دانشجوهاش گرفته بود و الان توی غم انگیز ترین دوره ی زمان قرار گرفته بود

شاید بعدا اگه از زندگی الانش یه فیلم میساختن همه به عنوان مرد مظلوم و ستم کش داستان خطابش میکردن ... کسی که گند خورده تو تمام ابهتی که تو عمرش جمع کرده و فقط مونده که یه کلاغ بهش برینه تا کامل شه !!!

حس میکرد بعد از سی و شش سال سن و ادعای همسرداری و کلی چیزای دیگه حداقل لیاقت یه پتو رو داشته باشه نه اینکه روی کاناپه دراز بکشه و از سرما بلرزه ، شومینه روشن بود اما هنوزم جونگ کوک برای خوابیدن احتیاج به یه پتو داشت ، کاناپه از شومینه دور بود و عادت جونگ کوک یه پتو میطلبید

وقتی صدای چرخدن کلید رو توی در شنید چشماش رو سریع بست و
خودش رو به خواب زد ، اون تو این کار خیلی مهارت داشت

انگار که بالاخره تهیونگ تصمیم گرفته بود درو باز کنه و بیاد بیرون ... اون هیچی شام نخورده بود و جونگ کوک نمیخواست خودش یا بچه هاش گرسنه بمونن پس بدون اینکه صدایی بده خودش رو خواب نشون داد تا تهیونگ افتخار بده و بیاد چیزی بخوره

تهیونگ نگاهی به جسمی که روی کاناپه توی خودش جمع شده بود انداخت و با کف دستش به پیشونیش کوبید ، وجدانش اجازه نمیداد کسی که تمام زندگیشه اینجوری یه گوشه بخوابه
آب دهنش رو قورت داد و به سمت آشپزخونه رفت

-حتما سردشه که اینطوری خوابیده ... جونگ کوکی من ... همش بخاطر منه که اینقدر عذاب میکشه

اما جونگ کوک حتی یه تکون کوچیک هم نخورد ، پس خواب بود . اینقدر آروم که انگار نه انگار که تو اون شب سرد بدون پوشیدن حتی یه لباس گرم روی کاناپه خوابیده

MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️Kde žijí příběhy. Začni objevovat