مون با لبای آویزون به سهون نگاه میکرد و سهون هم فقط بدون هیچ حرفی تهیونگ رو در آغوش گرفته بود تا طبق معمول با اشک و آب دماغش برینه تو پالتوش و لکه های بیاد موندنی بذاره
-شما از کجا فهمیدین ؟
-بهت که گفتم اگه تو این دنیا از قدرتام استفاده کنم بعدش مجازات
میشم ... باید یک دهه بعنوان فرشته ی مرگ تنزل درجه داشته باشم و چون مقاممو زودتر کم کردن تونستم حس کنم که یکی داره میمیره و وقتی به زمان مرگ نزدیک تر شد تو دفترچه ثبت تاریخ و زمان مرگ دیدم که اسم و عکسش با جونگ کوک تطابق داشت . نمیخواستیم بیایم چون نباید جلوی مرگ رو گرفت ... خوشبختانه اون مرتیکه مو زرد احمق به یه دردی خورد ، همش نقش جغد دانا رو بازی میکنه !و همین کافی بود تا تهیونگ دوباره بزنه زیر گریه و با دست بکوبه وسط سر خودش ، فقط یلحظه تصور کرد که یونگی دیر تر رسیده بود و دارو وارد بدن جونگ کوک میشد ... اونوقت برای همیشه بدبخت میشد ، تنها و با دوتا بچه روی دستش ...
-آه جونگ کوکی من ... غول کوچولوی گوش گنده ی من رو داشتن
میکشتن ... خدایا این چه مصیبتیه که سرمون اومد چرا تموم نمیشه؟
-اون باعث شده کیم بورا یه بچه ی بیگناه رو بکشه و روی روحیه ی اون زن هم تاثیر گذاشته و یه حالت جنون بهش دست داده ... احتمالا از وقتی فهمیده بارداری داره نقشه میریزه که تک تکتون رو بفرسته به درکسهون با بی رحمی گفت و مون با شنیدن حرفای همسرش با آرنج محکم به پهلوش زد و اخم کرد
+ته دلشو خالی نکن سهون ، اون به اندازه ی کافی ترسیده
سهون بیخیال شونه ای بالا انداخت و پوکر وار مسیر پرواز مگس گنده ی بالداری که توی هوا پرواز میکرد و صدای روی مخی داشت رو دنبال کرد
-من فقط دارم حقیقت رو میگم مون ... اینجوری بهتره که حداقل مواظب خودشون باشن نه اینکه مثل کر و کورا بشینن تا اون زن هی سورپرایزشون کنه . اونبار لوهان زندگیشون رو نجات داد الانم یونگی ، سری بعدی اگه کسی نباشه واقعا همچیز تمومه و یه اتفاق جبران ناپذیر براشون پیش میاد
-اما لوهان میگفت که اون اصلا به جونگ کوک نگفته بوده که بارداره و فقط باهم بهم زدن ... حماقت خودش بوده بعد الان اومده انتقامشو از من میگیره ؟ خدایا چرا دیوار من همیشه کوتاهه ؟؟مون از جاش بلند شد و با محبت کنار تهیونگ نشست تا اشکاش رو پاک کنه...از همون اولین باری که تهیونگ رو دید عاشق قیافش شده بود و دلش نمیخواست اینجوری گریون ببینتش
-دقیقا بخاطر همینه تهیونگ ... اون اصلا نمیفهمه کی مقصره فقط ذهنش حول محور انتقام از جئون جونگ کوک و خانواده ی در حال گسترشش میچرخه چون همچیزو انداخته گردن همسرت بااینکه اون اصلا نمیدونسته چنین چیزی هست...
یونگی که تا اونموقع ساکت روی یکی از صندلی ها نشسته بود و داشت به اون پرستار فکر میکرد ، ناگهانی از جاش بلند شد و به سمت دکتری که داشت با یکی از بیماراش حرف میزد تقریبا هجوم برد و یقه اش رو گرفت
ČTEŠ
MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️
Fantasy[بچه ی من معجزه است || My baby is a miracle]✨ |COMPLETE| تهیونگ و جونگکوک چندسالیه که ازدواج کردن و زندگی فوقالعاده عاشقانه ای دارن اما وقتی تهیونگ متوجه ی علاقه ی بی حد و مرز همسر عزیزش به بچه ها میشه میتونه دست رو دست بزاره تا زندگیشون از هم بپاش...