part¹⁹

1.5K 185 17
                                    

از اونجایی که شیشه های ماشینی که هدیه ی مادرشوهرش بود کاملا دودی بودن میتونستند هرکاری که دوست داشتن توی ماشین انجام بدن و این کاملا پرفکت بنظر میومد

جونگ کوک روی صندلی عقب نشسته بود و تهیونگ هم بعد از اینکه از دست شنلِ مون راحت شده بود روی پاهای همسرش جا گرفته بود و
جونگ کوک برطبق عادتی که توی اون مدت پیدا کرده بود دکمه های
پیراهن تهیونگ رو باز کرده بود تا بتونه تو نزدیک ترین فاصله به بچه
هاشون باشه ، اون همیشه لباسای تهیونگ رو مثل یه مانع بین خودش و بچه هاش میدید و اگه میتونست حتی برای از بین بردن موانع بعدی هم دست بکار میشد

-تو حتی اگه هربار لباسای منو دربیاری تا به بچه ها نزدیک شی بازم اونا زیر چند لایه پوست و گوشتن و هنوزم کلی فاصله دارین ، یادم به حرفای پسر کیم جونگین افتاد .... بهم میگفت شبیه کانگوروها کیسه دارم ! میخوای دست کنی تو کیسم و بچه ها رو در بیاری جئون جونگ کوک ؟؟!

تهیونگ هرچی به آخر جملش نزدیک میشد پوکر تر میشد و دلش
میخواست سر جونگ کوک _که مثل یه احمق به شکمش زل زده بود و اصلا به حرفاش توجهی نداشت_ رو به شیشه ی کنار دستشون بکوبه

-من از این حرکتم سودهای دیگه ای هم میبرم که اگه یکم فکر کنی و
ذهنت رو از روی پاستوریزه مود بزاری روی سکسی مود میفهمی!

جونگ کوک چشماش رو ریز کرد و لبخند شیطانی زد ، تهیونگش بخاطر بارداری زیادی پاستوریزه شده بود و دیگه اون پسر سکسی همیشگیش نبود ولی اهمیتی هم نداشت ... به محض اینکه بچه ها بدنیا میومدن اون تهیونگ همیشگی رو برمیگردوند ، همونکه با یه حرکت میتونست تا آخرین حد تحریکش کنه و به جنون برسونتش.درسته گم شده بود ولی چیزی نبود که زیاد دور باشه، جونگ کوک خودش دوباره اون تهیونگ رو کشف میکرد

-نگو که با این حرکتات بدنمو دید میزنی !!
-نه واقعا امیدوار شدم ... همسر سکسی من هنوزم اون گوشه ها توی ذهنت زندست . فکر کردی میتونم نه ماه بدون لمس این بدن دومم بیارم؟حداقل با چشمام میتونم ببلعمت و خودمو راضی کنم

تهیونگ دستش رو مشت کرد و آروم تو سر جونگ کوک کوبید ، اینکه اون همیشه یه ذهن پر از افکار کثیف داشت و فکرای عجیبش رو توی سرش میپروروند حقیقتی بود که هیچوقت قرار نبود عوض بشه
دلش میخواست اعتراض کنه یا به ظاهر جونگ کوک رو بابت سوء استفاده کردنش دعوا کنه اما از طرفی حس خوبی بهش دست داده بود ... اینکه جونگ کوک با وجود اینکه چاق شده بود و اندازه ی یه بادکنک باد داشت بازم دوستش داشت خیلی شیرین بود و حس میکرد داره تو یه دنیای پر از رنگین کمون و آب نبات قدم میزنه

-چرا نوک سینه هات اینقدر ورم دارن ؟

جونگ کوک اخم کرد و با نگرانی پرسید ، اون استعداد زیادی تو بازیگری داشت ... حس میکرد داره تو اون دانشگاه حیف میشه اما تهیونگ بود و همش میتونست حقه هاش رو روی اون پیاده کنه

MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now