یک هفته از زایمان تهیونگ گذشته بود ولی جونگ کوک مجبور شده بود بهمراه بچه ها و بدون همسرش بیمارستان رو ترک کنه ... !
از اونجایی که تهیونگ هنوز حال چندان مناسبی نداشت و وضعیتش ثابت نبود یونگی اجازه مرخصیش رو صادر نکرد و مرد قد بلند مجبور شد تنها مسئولیت بچه ها رو به دوش بکشه ... حداقل تا وقتی که تهیونگ برگرده باید مراقبشون میبود و این سخت بنظر میرسید
مادرش با حالت حمایتگرانه ی جدیدش گونه ش رو نوازش کرد و جونگ کوک از فکر و خیال بیرون اومد
+ مامان کمکت میکنه پسرم ... نگران هیچی نباش
جونگ کوک با استرس لبخند زد و دخترش رو محکم تر تو بغلش گرفت تا به اتاق خواب ببره ... فعلا بچه هاشون رو روی تخت مشترک خودش و تهیونگ میخوابوند چون تختای خودشون زیادی پایین بودند و گزینه ی مناسبی بنظر نمیرسیدند ...
مخصوصا وقتایی که بورام شروع به گریه کردن میکرد ساکت کردنش مشکل بود و خداروشکر میکرد که تونسته به زور بچه رو بخوابونه
-اون خیلی پر سر و صداست مامان ... من فکر میکردم قراره دخترمون آروم باشه اما الان بر عکس شده ! یورام مثل خرس قطبی میخوابه و بورام فقط گریه میکنه ، دیشبم دل درد داشت همش جیغ زد فکر کنم دو روزه که نخوابیدم ... آه خیلی خستم
جونگ کوک ناله ی دردناکی کرد و گردنش رو به چپ و راست تکون داد تا صدای ترق تروقش در بیاد . لبخند خسته ای به صورت نگران مادرش زد و بهش اطمینان داد که حالش خوبه
-فکر کنم قراره بزرگ کردنشون خیلی سخت باشه ... باید با تهیونگ صحبت کنم تا پرستار بگیریم
خانم جئون اخم ظریفی کرد و به فکر فرو رفت ... نمیفهمید مشکل بورام دقیقا چیه و چرا اینقدر گریه میکنه اما یجورایی حدس میزد . اول اینکه اونا یه زوج بی تجربه بودن و پسرش فراموش کرده بود که بعد از شیر دادن آروغ بچه رو بگیره پس دخترکشون دل درد گرفته بود و احتمال بعدی هم این بود که بچه ها خیلی کم تهیونگ رو دیده بودند ... اون فندق کوچولو زیادی مامانی بنظر میومد و همیشه تو بغل تهیونگ با چشمای کنجکاوش صورت زیباش رو جست و جو میکرد
+ اون با اومدن تهیونگ بهتر میشه ... تو بیمارستان هم همیشه تو بغل تهیونگ ساکت بود . شاید فقط دلش برای مامانش تنگ شده
جونگ کوک سریع دهنش رو که در اثر خمیازه و خواب آلودگی زیاد
حدود شش متر باز شده بود بست و سرش رو به چپ و راست تکون داد
-یوقت جلوی تهیونگ اینو نگیااا ... باور کن اگه بهش بگن مامان داداششو میاره تا خون بپا کنهصدای جیغ گوش خراش یورام مکالمه شون رو قطع کرد و جونگ
کوک تقریبا به اون سمت هجوم برد تا قبل از اینکه دخترشون بیدار شه یورام رو از اتاق بیرون بیاره . اون تقریبا اکثر اوقات آروم بود اما وقتایی که شروع به گریه میکرد صدای گوش خراشی داشت و یجورایی کل خونه به لرزه در میومد !! صداش همیشه گم شدن دست و پای جونگ کوک میشد و هول شدنش کافی بود تا یه گند بزرگ بزنه ... مثال یه قوطی شیر خشک رو وسط آشپزخونه خالی کنه !
ESTÁS LEYENDO
MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️
Fantasía[بچه ی من معجزه است || My baby is a miracle]✨ |COMPLETE| تهیونگ و جونگکوک چندسالیه که ازدواج کردن و زندگی فوقالعاده عاشقانه ای دارن اما وقتی تهیونگ متوجه ی علاقه ی بی حد و مرز همسر عزیزش به بچه ها میشه میتونه دست رو دست بزاره تا زندگیشون از هم بپاش...