همونطور که آروم سر تهیونگ رو نوازش میکرد سعی میکرد تا پلکاش از شدن خستگی روی هم نرن و به حرفای همسرش در مورد تم اتاق بچه هاشون و چیزایی که حتما باید بخرن گوش کنه
-اون لباس صورتی گل گلیه که مامانت برای دخترمون خریده زشته شبیه پیرزناس دوسش ندارم ، بیا فردا بریم عوضش کنیم
-شما جایی نمیای عزیزم ... من میرم و به سلیقه ی خودم یکی دیگشو برمیدارم ، سلیقه ی منو که قبول داری ؟تهیونگ به زور جلوی خودش رو گرفت تا با جدیت تو چشمای جونگ
کوک زل نزنه و نگه که " شاید برای خرید لباس مردونه آره ، سلیقتو به شدت قبول دارم ولی برای خرید لباس نوزاد اصلاا ... تو فقط از بین اونهمه طرح واسه نوزاد مدل گورخری رو میپسندی !!"-عامم آره ... فقط لباس قهوه ای و گورخری و اینا نباشه لطفا وگرنه از همین پنجره میندازمش تو سطل زباله شهرداری
جونگ کوک ریز ریز خندید و تهیونگ رو بیشتر به خودش چسبوند ، عاشق وقتایی بود که تهیونگ تو بغلش جمع میشد و همونجور که به زور تلاش میکرد بینشون فاصله بده بهش غر میزد و مشتای کوچیکش روونه ی سینش میشدن
-شبیه مامانای غرغرو شدی ... اینجوری تو بغلم خودتو جمع میکنی و زیر لب بهم نق میزنی ، یه گلوله ی تپلی غرغروی کیوت
تهیونگ آهی کشید و سکوت کرد ، چقدر دلش برای مادر خودش تنگ
شده بود و نمیتونست بره پیشش مادرش انگار از همیشه دورتر بود و به تازگی هربار که به لبخندای مهربون و چشمای پر محبتش فکر میکرد غصه اش میگرفت-چیزی شده ؟
جونگ کوک پس از طولانی شدن سکوت همسرش و دیدن قیافه ی
غمگینش پرسید ، دلیل ناراحتی یهویی تهیونگ رو نمیفهمید اونا تمام اونشب رو باهم وقت گذرونده بودن و دلیلی برای ناراحتی نداشتن
-همیشه با دیدن مهربونیای مادرجون یاد مامان خودم می افتم ... حالا هم باز دلم براش تنگ شد ، چهار ماه پیش که جیمین بهم زنگ زد وگفت قراره واسه ی درمانش بره آلمان و از پشت تلفن باهاش خداحافظی کنم آخرین مکالممون بود . اونروز تا حالا دیگه خبری ازش نیست و هربار که از جیمین حالش رو میپرسم میگه خوبه و توی یه بیمارستان خصوصی بستری شده اما حس خوبی بهش ندارم و نمیدونم چرا ، انگار دارن بهم دروغ میگن ... تو ازش خبر نداری؟جونگ کوک فقط پلک زد و لبخند مصنوعی روی لباش شکل گرفت تا حس بد تهیونگ رو زیادتر نکنه و قبل از زایمانش مسئله رو لو نده ، روزی که مادر تهیونگ با پسرش حرف زده بود درواقع آخرین کلماتی بود که به زبون آورده بود و چند دقیقه بعدش توی بیمارستان برادرش از دنیا رفته بود .
تهیونگ اون موقع کمتر از چهار ماه از بارداریش گذشته بود و
هیچکدومشون دلشون نمیخواست که بعد از کشیدن کلی مصیبت و ریسک کردن روی جونش برای بچه دار شدن زندگیشو توی خطر بندازن ...همشون به خوبی میدونستند که تهیونگ چقدر مادرش رو دوست داره و روش حساسه پس اگر میفهمید که فوت شده با شوک بدی که بهش وارد میشد خطر سقط جنین بالا میرفت
جونگ کوک بجای تهیونگ توی مراسمای مادرش شرکت کرده بود و
همچیز رو بدون سر و صدا تموم کرده بودند تا بچه ها و البته خود تهیونگ طوریشون نشه ، شاید این اولین حرکتی بود که میخواست مخفی بمونه و تهیونگ چیزی نفهمه که نتیجه داد و همسرش همچنان فکر میکرد مادرش آلمان بستریه ... این به نفع هر سه تاشون بود
-منم از طریق جیمین جویای حالشون شدم و اونم همین چیزا رو بهم گفت ، چرا باید بهمون دروغ بگن آخه ؟! من مطمئنم ماما کیمی حالش خوب خوبه و روی درمانش تمرکز کرده تا بتونه زود برگرده
-شاید بخاطر وضعیتم بهم دروغ بگن و حال مامانم خوب نباشه ، اگه حالش خوب بود حداقل یه زنگ بهم میزد اون هیچوقت اینقدر بهم بی توجهی نمیکرد
-فردا به جیمین میگم تا باهات تماس بگیره اما میدونم که اونجایی که بستری ان اجازه نمیدن از تلفن استفاده کنن
-واقعا؟
YOU ARE READING
MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️
Fantasy[بچه ی من معجزه است || My baby is a miracle]✨ |COMPLETE| تهیونگ و جونگکوک چندسالیه که ازدواج کردن و زندگی فوقالعاده عاشقانه ای دارن اما وقتی تهیونگ متوجه ی علاقه ی بی حد و مرز همسر عزیزش به بچه ها میشه میتونه دست رو دست بزاره تا زندگیشون از هم بپاش...