در حالیکه دست جونگ کوک رو محکم گرفته بود و هر بار با استرس فشار میداد پشت سر یونگی قدم برداشت و به اتاق مخصوص سونوگرافی رسیدند
-نگران نباش ، کسی به غیر از خودمون اینجا نیست ... نمیزارم بفهمن حامله ای برو تو
یونگی با لحن مصمم و اطمینان بخشی گفت و تهیونگ رو به داخل راهنمایی کرد ، بهش حق میداد که بترسه و نگران باشه اما اون بیمارستان کاملا امن بود ، خودش قرار بود پزشکش باشه و کل بیمارستان هم متعلق به برادرش ، جیمین ، بود
-درد داره ؟
-نه یه ژله که میزنیم رو شکمت و بعدشم با دستگاه میبینیم بچتون چطوره و صدای قلبش رو میشنویم ... نترستهیونگ نفس عمیقی کشید و روی تختی که یونگی گفته بود دراز کشید ، لباسش رو تا سینه هاش بالا زد و منتظر موند
ژل سردی به شکمش مالیده شد و باعث شد یمقدار خودش رو جمع کنه ، یونگی دستگاه دستی کوچیکی رو روی شکمش گذاشت و تصویر توی کامپیوتر نمایان شد
یونگی فقط دستگاهش رو روی جایی گذاشت که برای زنای حامله
میگذاشت و دقیقا همونجا تونست دونه لوبیای کوچولویی که 5-4 میلی متر هم نبود ببینهدست خودش نبود ، اون زوج با استرس داشتند تو صورتش نگاه میکردند تا بلکه نتیجه ای بگیرند اما یونگی فقط با دقت داشت جنین رو اندازه میگرفت تا سن بارداری تهیونگ رو تشخیص بده
وقتی صدای کامپیوتر رو باز کرد صدای تپش های قلب بچشون توی اتاق پخش شد و جونگ کوک که تمام اون مدت با نفسای عمیق خودش رو نگه داشته بود پشتش رو به مانتیور کرد و گریه افتاد ، اون حتی باورش نمیشد که داره پدر میشه و تهیونگ ازش یه بچه داره
اون بچه آخرین چیزی بود که جونگ کوک حتی فکرشم نمیکرد که اتفاق بیافته ، شاید روزی برای آوردن بچه از پرورشگاه نرم میشد اما الان ... اون بچه از پوست و گوشت و خون خودش و کسی که عاشقش بود بوجود اومده بود و هیچ حسی قشنگ تر از این نمیتونست باشه
صدای قلب بچه ی جئون جونگ کوک و کیم تهیونگ با ریتم تندی میزد و اونا میتونستن ببیننش اما یونگی با شنیدن صدای قلب بچه اخم کرد و حالت صورتش از خوشحال به نگران تغییر کرد ، دستگاه رو روی شکم تهیونگ تکون داد و فکش تقریبا به زمین چسبید
-چیشده ؟ اون ... غیر عادیه ؟
تهیونگ که استرس گرفته بود با صدای لرزونی از یونگی پرسید و یونگی بعد از جمع و جور کردن خودش نفس عمیقی کشید
-تهیونگ ...
-بگو دیگه مردم از استرس ... تو رو خدا بگو چیشدهتهیونگ کلافه گفت و ضربان قلبش بیشتر از قبل شد ، دلش میخواست بره بالا بیاره
-میشنوی صدای قلبشونو ؟
تهیونگ با شوق سر تکون داد و به ریتمی که از کامپیوتر پخش میشد گوش داد ، صدای قلب بچه ای که مال خودش و جونگ کوک بود ... قلب پاک و کوچولوش محکم میزد
YOU ARE READING
MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️
Fantasy[بچه ی من معجزه است || My baby is a miracle]✨ |COMPLETE| تهیونگ و جونگکوک چندسالیه که ازدواج کردن و زندگی فوقالعاده عاشقانه ای دارن اما وقتی تهیونگ متوجه ی علاقه ی بی حد و مرز همسر عزیزش به بچه ها میشه میتونه دست رو دست بزاره تا زندگیشون از هم بپاش...