-کجاست ؟
تهیونگ از پیرمردی که پدر جونگ کوک بود پرسید و با جدیت دستاش رو مشت کرد ، فضایی که توش قرار داشتند اینطور حکم میکرد وگرنه خانواده شوهرش میخواستن مؤاخذه اش کنند
-همون اتاقی که دکتر داره ازش بیرون میاد ... اگه حرفمو باور نداری
خودت برو ازش بپرس که چه بلایی سر پسرم آوردی کیم تهیونگ !! اون بخاطر کاری که نکرده داره تقاص پس میده ... چرا ؟ چون گوش تو به هیچ حرفی بدهکار نیستتهیونگ صورتش رو برگردوند و با تمام سرعتی که میتونست خودش رو به دکتر رسوند و تعظیم کوتاهی کرد . وقتی برای گوش دادن به حرفای اون پیرمرد نداشت
-میشه بگین چه بلایی سرش اومده ؟
× من به پدرشون هم گفتم ... فشار عصبی که روشون بوده و الکل زیادی که مصرف کردند باعث شده از هوش برن . اگه یکم دیگه به زیاده رویشون ادامه میدادن الان خبر خوبی رو نمیشنیدیناشک همیشگی که تو چشمای تهیونگ بود دوباره جای اصلیش رو پیدا کرد و دیدش رو تار کرد ... جونگ کوکش اینبار خیلی آسیب دیده بود و اینبار حتی اگه جونگ کوک میبخشیدش خودش نمیتونست خودش رو ببخشه
-میتونم برم ببینمش؟
×البته ... فقط چیزی نگید که اعصابش رو بهم بریزه ، بهتره تا صبح همینجا استراحت کنن چون مثل اینکه بی خوابی هم دارن ... یمقدار آرامبخش تو سرمشون تزریق کردم بهتره قبل از اینکه اثر کنه ملاقاتشون کنیدتهیونگ به نشونه ی تایید سرش رو تکون داد و بعد از چند تا تقه ی کوتاه دستگیره ی در رو پایین کشید و وارد شد ...
-پدر ... گفتم که خوبم چرا دست از سرم بر نمیدارید ؟ باید میگذاشتید بمیرم ... زندگی بدون تهیونگ از مرگ هم بدتره نمیخوام زنده بمونم .
اولین قطره از اشک های لجباز تهیونگ روی گونش افتاد و تا چونه اش ادامه پیدا کرد ... نمیتونست بیشتر از اون در برابر گریه کرد مقاومت کنه صورت جونگ کوک به کبودی میزد و نمیتونست خوب نفس بکشه . وقتی جوابی از سمت پدرش دریافت نکرد روی تختش نیم خیز شد و تونست تهیونگ رو درحالیکه با شرمندگی سرش رو پایین انداخته بود و دستش رو حمایل بچه هاش کرده بود ببینه ... شنیدن صدای فین فین هاش اونقدرا هم سخت بنظر نمیرسید !
-تهیونگ ... تو اینجا ...
تهیونگ کشون کشون فاصله ی بین خودش و تخت جونگ کوک رو طی کرد و روی صندلی که کنار تخت بود نشست
-متاسفم که الان نمیتونم همچیزو برات توجیه کنم ... واقعا حالم خوب نیست، داشتم میمردم ...
جونگ کوک گفت و تهیونگ همچنان سکوت کرد . این سکوت برای مردی که روی تخت خوابیده بود مشکوک بنظر میرسید ... اگه همون تهیونگ همیشگی بود بهش میگفت که برای توضیح دیر شده و نمیخواد صداش رو بشنوه ولی تهیونگ سکوت کرده بود و فقط به شکم کیوت و برآمدش نگاه میکرد
أنت تقرأ
MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️
خيال (فانتازيا)[بچه ی من معجزه است || My baby is a miracle]✨ |COMPLETE| تهیونگ و جونگکوک چندسالیه که ازدواج کردن و زندگی فوقالعاده عاشقانه ای دارن اما وقتی تهیونگ متوجه ی علاقه ی بی حد و مرز همسر عزیزش به بچه ها میشه میتونه دست رو دست بزاره تا زندگیشون از هم بپاش...