اصرار کردن به یونگی غیر از اینکه دوباره با جیمین مواجه شده بود و تهدید به مرگ شده بود هیچ سودی نداشت ... اونا نمیگذاشتند تهیونگش رو ببینه . تهیونگ خودش هم نمیخواست دیگه ببینتش وگرنه هرجور که شده بود میومد سراغش ...
آه عمیقی کشید و نگاهش رو به آسمون که با ابرای بارونی و تیره رنگ نقاشی شده بودند انداخت ، حتی آسمون هم غمگین بظر میومد ... قدم هاش رو تند تر کرد و افکارش رو کنار زد ، دلش نمیخواست به همین راحتی ها تسلیم شه ... باید برای دیدن تهیونگ یه نقشه ی خوب میکشید
وقتی سوار ماشینش شد پروانه ی نارنجی رنگ بزرگی که ناشیانه پرواز میکرد محکم به شیشه اش خورد و باعث شد چشمای مرد ناامید از تعجب درشت شه
-هی جئون جونگ کوک
مون در حالیکه نفس نفس میزد از صندلی عقب صداش زد و جونگ کوک از جاش پرید ، اون زن عجیب ترین ، ترسناک ترین و در عین حال زیباترین زنی بود که به عمرش دیده بود
-خانوم اوه ... شما اینجا چیکار میکنید ؟ چجوری سوار ماشینم شدید ؟ اون پروانه مال شماست ؟
مون گردنش رو به چپ و راست تکون داد و صدای تق تق مهره های
گردنش در اومد ، موهای نامرتبش رو با دست درست کرد و چشماش رو روی هم فشرد-چرا اینقدر تند میری ؟ لعنتی کلی دویدم تا تونستم بهت برسم
-کاری داشتید ؟
-پاشو برو پایین ، تهیونگ توی فضای سبزی که جلوی ورودی بیمارستانه روی یکی از نیمکتا نشسته ... صبر کن ببینم ، آهااا نیمکت سوم نشسته برو ببینش ، باهاش حرف بزن جونگ کوک . زندگیتون رو قبل از اینکه کاملا نابود شه نجات بده چون تنها کسی که میتونه این وضع رو درست کنه خودتی
-تهیونگ ؟ اون اینجاست ؟جونگ کوک هول شد و دستاش رو با استرس روی شلوارش کشید ، تمام اون مدت دلش میخواست بره و برای تهیونگ توضیح بده اما حالا نمیدونست چطور باید همسرش رو قانع کنه ... کلماتی که توی ذهنش
بودند انگار پراکنده تر از چیزی بودند که فکرش رو میکرد-زود برو جایی که بهت گفتم ؛ تضمین نمیکنم جیمین اونجاها پیداش نشه !! اون غیر قابل کنترل شده کافیه بفهمه که نزدیک تهیونگ شدی ... سر و تهت رو سیخ میزنه و میذاره رو آتیش باربیکیو شی
-نه ... باید برم و تهیونگم رو ببینم ، اون همسر منه تمام زندگیمه نمیخوام از دستش بدم مون ! میدونی با چه بدبختی پدرشو راضی کردم تا بزاره باهم ازدواج کنیم ؟ یک سال تموم به خانوادش التماس میکردم ... البته اینا اصلا مهم نیست ولی در کل تهیونگ رو راحت بدست نیاوردم که قرار باشه راحت از دست بدمجونگ کوک با قدرت نامعلومی که توی پاهاش جمع شده بود به سمت جایی که مون گفت دوید ، نمیدونست چرا حرفای اون زن عجیب و غریب رو باور کرد اما تهیونگ دقیقا همونجا بود ... آروم نشسته بود و در حالیکه سرش تا آخرین حد پایین افتاده بود روی شکمش دست میکشید و چیزی رو زیر لب زمزمه میکرد
YOU ARE READING
MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️
Fantasy[بچه ی من معجزه است || My baby is a miracle]✨ |COMPLETE| تهیونگ و جونگکوک چندسالیه که ازدواج کردن و زندگی فوقالعاده عاشقانه ای دارن اما وقتی تهیونگ متوجه ی علاقه ی بی حد و مرز همسر عزیزش به بچه ها میشه میتونه دست رو دست بزاره تا زندگیشون از هم بپاش...