part⁰⁴

2.9K 281 34
                                    

تهیونگ تا صبح روز بعد خودش رو تو اتاق حبس کرد اما بیشتر از اون نتونست چون حالت تهوع صبحگاهیش مثل همیشه برگشت و باعث شد سریع از اتاق به سمت دستشویی بدوه

حالت تهوع های شدیدی داشت و همیشه تا مرز بالا آوردن اسید معدش میرفت ... اینقدر بالا میاورد تا تموم محتویات معدش خالی شه و شکمش از گرسنگی ضعف بره

-تو ... چت شده تهیونگ ... چرا اینقدر بالا میاری ؟

جونگ کوک با حالت معصومانه و بیچاره ای دم در ایستاده بود و با بهت به تهیونگ نگاه میکرد

-چون حاملم

بعد از اینکه آب تو دهنش قرقره کرد با اخم غلیظی به سمت جونگ کوک‌ برگشت و کنارش زد

-میتونی قبل از اینکه مون بیاد از یونگی بپرسی ، اون دکتره دیگه دروغ نمیتونه بگه ! برو بهش بگو قانعت کنه که من حاملم
-امروز میرم پیشش ... الانم دارم میرم دانشگاه !

جونگ کوک آخر جملش رو با صدای بلند تری گفت چون همیشه عادت داشت تهیونگ براش صبحانه درست کنه و لقمه بگیره و دهنش بزاره اما اون الان بی اعصاب تر از این حرفا بود

-چیکار کنم که میخوای بری دانشگاه ؟ خواستی برو نخواستی نرو برام مهم نیست

به خوبی منظور همسرش رو فهمیده بود ، اون دلش صبحانه میخواست اما نمیتونست مستقیم بگه و تهیونگ هم اصلا حاضر نبود به این راحتی باهاش آشتی کنه ، بچه ی بیچارشون چی میشد پس؟؟!

-همین ؟
-آره تا وقتی بهم اعتماد نکنی همینه

برای چند لحظه پوکر تو چشمای هم خیره شدند و جونگ کوک بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه از خونه بیرون رفت ... تحمل این فضا خیلی براش سخت بود

******


توی راه برای خودش یه ساندویچ سرد خرید و با بی میلی گاز زد ،تهیونگش بهش صبحانه نداده بود و فقط بخاطر اینکه باور نکرده بود اون حامله ست درو تو صورتش کوبونده بود
الان میتونست بگه گند ترین سالگرد ازدواجشون ، پنجمین سالگرد بوده که با دعوا و توهین بهمدیگه تمومش کردن

"درسته که همچیز خیلی واقعی و منطقیه اما نمیتونم باور کنم حامله ست‌‌ چون اون یه پسره ... پسری که من عاشقشم !! "

جونگ کوک با خودش گفت و کیفش رو محکم تر تو دستای عرق کردش‌گرفت . اونقدر از دعوای شب قبلشون ناراحت شده بود که تصمیم گرفته بود بدون ماشین به دانشگاه بره تا پیاده روی و هوای خنک صبح حالش رو کمی عوض کنه

وقتی به دانشگاه رسید وارد حیاط شد و به سمت دانشکده ای که باید توش درس میداد قدم برداشت ؛ سرش پایین بود و همچنان داشت به حرفای دیشبشون فکر میکرد که به شونه های مرد بلندی برخورد و کمی عقب رفت

-حواست هستتت که ...

دیگه باید تموم اتفاقای خونه رو فراموش میکرد ، اونجا دانشگاه بود و دیگه کسی نمیتونست بهش توهینی کنه ، کسی نمیتونست بهش بگه خفه شو چون اون استاد جئون سرد و مغرور بود نه جئون جونگ کوک عاشق پیشه

MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora