تهیونگ تا صبح روز بعد خودش رو تو اتاق حبس کرد اما بیشتر از اون نتونست چون حالت تهوع صبحگاهیش مثل همیشه برگشت و باعث شد سریع از اتاق به سمت دستشویی بدوه
حالت تهوع های شدیدی داشت و همیشه تا مرز بالا آوردن اسید معدش میرفت ... اینقدر بالا میاورد تا تموم محتویات معدش خالی شه و شکمش از گرسنگی ضعف بره
-تو ... چت شده تهیونگ ... چرا اینقدر بالا میاری ؟
جونگ کوک با حالت معصومانه و بیچاره ای دم در ایستاده بود و با بهت به تهیونگ نگاه میکرد
-چون حاملم
بعد از اینکه آب تو دهنش قرقره کرد با اخم غلیظی به سمت جونگ کوک برگشت و کنارش زد
-میتونی قبل از اینکه مون بیاد از یونگی بپرسی ، اون دکتره دیگه دروغ نمیتونه بگه ! برو بهش بگو قانعت کنه که من حاملم
-امروز میرم پیشش ... الانم دارم میرم دانشگاه !جونگ کوک آخر جملش رو با صدای بلند تری گفت چون همیشه عادت داشت تهیونگ براش صبحانه درست کنه و لقمه بگیره و دهنش بزاره اما اون الان بی اعصاب تر از این حرفا بود
-چیکار کنم که میخوای بری دانشگاه ؟ خواستی برو نخواستی نرو برام مهم نیست
به خوبی منظور همسرش رو فهمیده بود ، اون دلش صبحانه میخواست اما نمیتونست مستقیم بگه و تهیونگ هم اصلا حاضر نبود به این راحتی باهاش آشتی کنه ، بچه ی بیچارشون چی میشد پس؟؟!
-همین ؟
-آره تا وقتی بهم اعتماد نکنی همینهبرای چند لحظه پوکر تو چشمای هم خیره شدند و جونگ کوک بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه از خونه بیرون رفت ... تحمل این فضا خیلی براش سخت بود
******
توی راه برای خودش یه ساندویچ سرد خرید و با بی میلی گاز زد ،تهیونگش بهش صبحانه نداده بود و فقط بخاطر اینکه باور نکرده بود اون حامله ست درو تو صورتش کوبونده بود
الان میتونست بگه گند ترین سالگرد ازدواجشون ، پنجمین سالگرد بوده که با دعوا و توهین بهمدیگه تمومش کردن"درسته که همچیز خیلی واقعی و منطقیه اما نمیتونم باور کنم حامله ست چون اون یه پسره ... پسری که من عاشقشم !! "
جونگ کوک با خودش گفت و کیفش رو محکم تر تو دستای عرق کردشگرفت . اونقدر از دعوای شب قبلشون ناراحت شده بود که تصمیم گرفته بود بدون ماشین به دانشگاه بره تا پیاده روی و هوای خنک صبح حالش رو کمی عوض کنه
وقتی به دانشگاه رسید وارد حیاط شد و به سمت دانشکده ای که باید توش درس میداد قدم برداشت ؛ سرش پایین بود و همچنان داشت به حرفای دیشبشون فکر میکرد که به شونه های مرد بلندی برخورد و کمی عقب رفت
-حواست هستتت که ...
دیگه باید تموم اتفاقای خونه رو فراموش میکرد ، اونجا دانشگاه بود و دیگه کسی نمیتونست بهش توهینی کنه ، کسی نمیتونست بهش بگه خفه شو چون اون استاد جئون سرد و مغرور بود نه جئون جونگ کوک عاشق پیشه
ESTÁS LEYENDO
MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️
Fantasía[بچه ی من معجزه است || My baby is a miracle]✨ |COMPLETE| تهیونگ و جونگکوک چندسالیه که ازدواج کردن و زندگی فوقالعاده عاشقانه ای دارن اما وقتی تهیونگ متوجه ی علاقه ی بی حد و مرز همسر عزیزش به بچه ها میشه میتونه دست رو دست بزاره تا زندگیشون از هم بپاش...