part⁰¹

6.3K 443 38
                                    

وقتی عقربه ی دقیقه شمار به 12 رسید ساعت با صدای گوش خراش
همیشگیش زنگ زد اما تهیونگ که به بیدار شدن تو اون ساعت عادت
کرده بود قبل از اینکه همسرش بیدار شه دستش رو دراز کرد و ساعت رو خاموش کرد . بوسه ی مالیمی روی گونه ی همسر غرق در خوابش
گذاشت و از اتاقشون بیرون رفت.

لباسای ورزشیش رو پوشید و در خونه رو آروم بهم زد تا همسرش رو از خواب نازش بیدار نکنه ... خیلی وقت بود که خودش رو به ورزش صبحگاهی عادت داده بود .

حدود یک ساعت توی پارک نزدیک خونشون دوید و حالا وقت درست کردن صبحانه برای خودش و همسر عزیزش بود . درحالیکه آهنگ عاشقانه ای رو زیرلب زمزمه میکرد سبزیجات رو خرد کرد و تخم مرغ هایی که از قبل شکسته بود رو بهم زد تا سرخشون کنه .
بعد از درست کردن قهوه ی مورد عالقه اش و ریختن شیر توی لیوان های کاپلیشون دستگاه تستر هم کارش رو تموم کرده بود و نون ها آماده شدند ، صبحانه ی سلطنتی مخصوص تهیونگ آماده شده بود و در آخر نوبت بیدار کردن شریک زندگیش بود

-جونگ کوکااا ساعت داره هشت میشه ! قصد نداری بری دانشگاه ؟

باسنش رو آروم لبه ی تخت گذاشت و موهای جونگ کوک رو از توی
صورتش کنار زد
استاد جئون جذابش با اخمای در هم رفته و لبای آویزون لای یکی از
چشماش رو باز کرد و بعد از دیدن قیافه ی سرحال و خندون تهیونگ حس کرد نسیم خنکی به صورتش خورد ... تهیونگ همیشه توی چشماش مثل یه فرشته خودنمایی میکرد و وجودش سرشار از آرامش و سرزندگی بود
دستش رو دراز کرد و بعد از شکار کردن گردن تهیونگ اونو به سمت
پایین کشید تا صورتش رو به صورت خودش نزدیک تر کنه

-نمیشه پنج دقیقه دیگه بخوابم ؟
-امروز نیم ساعت بیشتر خوابیدی جونگ کوک ... وقتی مقاله هاتومیزاری برای آخر شب همین میشه دیگه

تهیونگ نگاهش رو به گوشه ی دیوار دوخت و به جونگ کوک نگاه نکرد ، دلش نمیخواست وسط نصیحت عاقالنه اش خندش بگیره

-فقط مقاله بود ؟ مطمئنی کار دیگه ای نکردیم تهیونگ ؟ راست میگی ... همسایمون دیشب خیلی بلند ناله میکرد و میگفت " جونگ کوک آره همونجا ... محکم تر !!
تهیونگ با گونه هایی که به رنگ صورتی در اومده بودند لباش رو گاز
گرفت و مشت نچندان آرومی نثار سینه ی جونگ کوک کرد
همسایه ی پیر و بیچارشون همیشه مضحکه ی دست جونگ کوک بود و ازش بعنوان ابزار استفاده میکردند تا مهر تایید روی حرفشون بزنن

-اگه اون مقاله های کوفتی نبود کارمون زودتر تموم میشد لعنتی،بعدشم دیشب کی بود که مثل اختاپوس افتاد روی من و ازم سکس میخواست؟
-تو اول جلوی چشمای معصوم من لباس عوض کردی و بعدشم روی پام نشستی وکلی اون باسن کوفتیتو روی دیکم تکون دادی ، میدونی که تحمل ندارم .
-معصوم ؟؟ هاهاها منو به خنده ننداز جئون جونگ کوک ... بهتره بجای اینکه سکس دیشبمونو هی به سمت هم پاس بدیم بگی که چقدردوسش داشتی!

MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now