جونگ کوک اون استاد جئون همیشگی نبود ... در واقع دانشجوهاش
میتونستند قسم بخورند که یکی اونو دزدیده ، به بدترین حالت ممکن
کتکش زده ، جیباشو خالی کرده و بعد فرستادتش دانشگاه !!
چشمای همیشه سرحال و آتیشی استادشون که معمولا جمله ی " با امتحانم بفاکتون میدم بچز" رو داد میزدند حالا خسته و درمونده بنظر میرسیدند ... انگار که چندین شب پشت سر هم نخوابیده باشه . موهای مجعدش دیگه با نظم رو به بالا ژل زده نشده بود و شبیه پسر بچه ها موهای نودل طورش رو به یه سمت شونه کرده بود و با صورت رنگ پریده و درموندش به دانشجوهاش نگاه میکرد گرچه که اونامیدونستند حالا اگه تقلب هم کنند و حتی کتابشونم باز کنند استادشون متوجه نمیشه چون کلا اون بزرگوار اونروز تو باغ نبود !! تو درگیری های ذهنی خودش سیر میکردلباسای همیشه مرتبش حالا هم ظاهرا مرتب بنظر میرسیدند اما لکه ی
سفید رنگی که روی شونه ی کتش بود زیادی تو چشم میزد و بنظر نمیومد چیز جالبی باشه-بعد از امتحان میتونید برگردین خونه ... کلاس برگزار نمیشه
ته خودکارش رو چند بار روی میز کوبوند و با صدای آرومی زمزمه کرد چون میدونست دانشجوهاش چیزی که به نفعشون باشه رو خیلی خوب میشنون !!
فاصله ی بین میزش تا پنجره بزرگ کلاس رو با چند قدم بلند طی کرد و با وجود سرمای کشنده ی هوا پنجره ی باز کرد و چشماش رو با لذت بست ... بالاخره یکم هوای تازه تونست بوی استفراغ یورام که از روی شونه ش به گیرنده های بویاییش حمله میکردند رو ازش دور کنه
شب قبل یورام چندین بار بالا آورده بود و همین باعث شده بود جونگ کوک نتونه برای امتحان سوالی طرح کنه و وقتش رو برای مراقبت
از پسر کوچولوش بزاره ... از آرشیو سوالایی که تو لپ تاپش داشت یه نمونه در آورده بود تا فقط امتحانش لغو نشه !! براش اهمیتی نداشت که اون لعنتیا نمونه سوالاش رو از ترم بالاییا پرسیده بودن یا لکه ی استفراغ بچه ش تو چشم همه بود و حتی همکاراش هم با حالت چندشی نگاهش کردند ، اون فقط لباس تمیز دیگه ای نداشت که بپوشه !!خلوت لذت بخش جونگ کوک با هوای سرد زمستونی با زنگ خوردن
گوشیش تموم شد و مجبور شد باز پشت میزش برگرده و زنگ گوشیش رو خفه کنه تا نظم جلسه ی امتحان بهم نخوره با دیدن اسم جیمین روی گوشیش بیخیال نظم جلسه ی امتحان شد و ترجیح داد جواب بده-من دانشگاهم لطفا زود بگو
دستش رو جلوی دهنش گذاشت تا صداش زیادی به گوش دانشجوهاش نرسه و تمرکزشون رو بهم نزنه
+دانشگااااه؟؟؟؟ وات د فاک جونگ کوک ؟ تهیونگ حالش اصلا خوب
نیست !!صدای جیمین تو سرش اکو شد و لبخند تلخی روی لباش شکل گرفت ... نگرانی تو دلش جوشید و دستاش مشت شدند . حال تهیونگ بد شده بود ؟ چرا نمیتونست حس خوبی از حرفای برادر همسرش بگیره ؟
YOU ARE READING
MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️
Fantasy[بچه ی من معجزه است || My baby is a miracle]✨ |COMPLETE| تهیونگ و جونگکوک چندسالیه که ازدواج کردن و زندگی فوقالعاده عاشقانه ای دارن اما وقتی تهیونگ متوجه ی علاقه ی بی حد و مرز همسر عزیزش به بچه ها میشه میتونه دست رو دست بزاره تا زندگیشون از هم بپاش...