part⁰⁶

2.4K 248 95
                                    

جونگ کوک با کلی اصرار و خواهش بالاخره تونسته بود تهیونگ رو راضی کنه که نقاشی کشیدن رو به فردا موکول کنند تا مقداری بیشتر بخوابن و استراحت کنن

تهیونگ داشت توی دستشویی مسواک میزد .... اینو جونگ کوک از روی صدایی که میومد فهمید ، دستش رو زیر سرش گذاشت و به سقف آبی رنگ بالای سرش خیره شد . تمام مشغولیت های ذهنیش به کنار ... اون واقعا دلش برای رابطه داشتن با تهیونگ و عشق بازیشون تنگ شده بود

انگار یچیزی کم داشت و این دقیقا بخاطر نداشتن رابطه بود ، بدنش به اون نیاز داشت اما مغزش اجازه ی دست زدن به همسرش رو نمیداد ... گرچه که از یونگی راجع به داشتن رابطه پرسیده بود و اون گفته بود نمیتونن رابطه نداشته باشن اما بهتره با احتیاط باشن و تا جایی که میتونن از داشتن سکس پرهیز کنن چون شرایط تهیونگش خاص بود ... اما تا کی باید صبر میکرد ؟

آخرین باری که با هم خوابیده بودند دقیقا همون شبی بود که تهیونگ اون بوی عجیب رو میداد و موهاش رو رنگ کرده بود و این یعنی مدت زمان تقریبا سه ماهه برای جونگ کوکی که اگه با تهیونگ رابطه نداشت میمیرد ، اون تا همینجاشم انگار خیلی بزرگواری کرده بود ... بیشتر میترسید که اگه به تهیونگ دست بزنه بلایی سر دوتا نینی کوچولوشون بیاره و قبل از اینکه بتونه همچیزو درست کنه یونگی دست به عقیم کردنش بزنه ، شایدم سهون واقعا دیکشو جلوش به پرواز در میاورد

گاهی با خودش فکر میکرد که همون روزی که سهون فیلم سکس اون
شبشون رو براش گذاشت باید اونو یجایی ضبط میکرد یا یه نسخه کپی ازش میگرفت ، حداقل میتونست با اون فیلم به دوران شکوهمند جق زنیش برگرده و تموم اون نه ماه نیازش رو یجوری برطرف کنه اما الان دیگه هیچ راهی نداشت و ابدا نمیتونست بحث اون فیلم رو جلوی سهون باز کنه

مثال تو این ساعت از شب زنگ بزنه به سهون و بگه : " ببخشید مزاحم شدم ، میشه فیلم سکس مارو بدید ؟ من الان دارم از شدت بی سکسی میمیرم و نمیتونم به همسرم دست بزنم !! با اجازتون میخوام برم و به جقم برسم ولی ابزارش دست شماست" اوه ... اون اصلا نمیتونست همچین ریسکی روی ابهت و آبروش بکنه ... این فضا بدجوری معذبش میکرد

تهیونگ دقیقا توی بغلش میخوابید اما باید حواسشو با یمشت چرت و پرت به یه جای دیگه پرت کنه و اینقدر فکر کنه تا خوابش ببره
تهیونگ از دستشویی بیرون اومد و روی تخت نشست ، اون واقعا بوی خوبی میداد و صورتش جدیدا گل مینداخت و گونه هاش همیشه به رنگ برگ گل رز در میومد ، گاهی صورتش یمقدار پف داشت اما اون از وقتی که باردار شده بود روز به روز به زیباییش افزوده میشد و این چیزی بود که جونگ کوک شاید روزی صد بار مخفیانه یا آشکار اعترافش میکرد

" بیخیال جئون جونگ کوک ، یه پادشاه هیچوقت تو دوران اوجش
نمیمونه ... من الان یکم کنار میرم و زود به جایگاه اصلیم بر میگردم ... آره همینه ، من الان لشکرم شکست خورده اما بعدا با قوای جدید بر میگردم"

MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora