جیمین بعد از اینکه تا جایی که جون داشت جونگ کوک رو کتک زد
دوباره به جایی که تهیونگ رو بستری کرده بودند برگشت و توی راه
تصمیم گرفت دوتا از نگهبانای بیمارستان رو جلوی در ورودی بخشی که برادرش بود بزاره تا اگه جونگ کوک اون اطراف پیداش شد اجازه ندن نزدیک تهیونگ شه و حالش رو از چیزی که هست بدتر کنه-تهیونگ خوابید ؟
-با آرامبخش آره .... دو ساعت داشت گریه میکرد و درد میکشید ، دیگه نمیتونستم گریه هاشو تحمل کنم . اگه یکی دیگه بود شاید این خیانت رو اینقدر جدی نمیگرفت اما برای کسی مثل تهیونگ که عاشق جونگ کوکه و جونشم براش میده سخته ، علاوه بر اونا تهیونگ خیلیم وابسته شده و از جونگ کوک چنین چیزی بعید بود ... هنوزم باورم نشده که خیانت کردهجیمین موهای بهم ریختش رو بالا داد و نفس عمیقی کشید ، حقیقتا خودش هم باورش نمیشد که جونگ کوک به برادرش خیانت کرده باشه . زندگی تهیونگ و جونگ کوک از اون مدلایی بود که همه آرزوش رو داشتند اما این اتفاق ناگهانی مثل طوفانی بود که زندگیشون رو سرنگون کرد
-فکر کنم تهیونگ هم چون باورش نمیشه داره اینجوری خودشو عذاب میده ... انگار هیچکس باورش نمیشه ، این دوتا خیلی باهم خوب بودند. یادته وقتی جنسیت بچه ها رو فهمید چقدر خوشحال شده بود و داشت از خوشحالی اشک میریخت ؟ همچیز خراب شد.
جیمین رد اشکایی که روی صورت تهیونگ مونده بود رو با انگشت شستش پاک کرد و بوسه ی سبکی روی موهای برادرش گذاشت
-برگرد سر کارت ، فعلا که خوابه توهم یکم به بقیه ی مریضات برس
امروز همش گیر خانواده ی من بودی
-تهیونگ مثل برادر خودمه ، این حرفو نزنیونگی دوست پسر درمونده اش رو در آغوش کشید و موهاش رو نوازش کرد ، تهیونگ خواب بود و کسی هم بجز خودشون تو اون اتاق نبود پس میتونست یکم همونجا با دوست پسرش خلوت کنه
-همچیز درست میشه عزیزم ، اینقدر حرص نخور زود پیر میشی بعد دیگه نمیتونم دوست داشته باشم
جیمین مشت ضعیفی به سینه اش زد و خودش رو بیشتر به سینه ی یونگی چسبوند ، اینکه منبع آرامشش توی بیمارستان کنارش بود خیلی همچیز رو براش آسون و بهتر میکرد
-یادت رفته یونگی ؟ تو از من بزرگ تری زودتر پیر میشی
-من تو دوران پیریم هم یه آدم جذاب و با استایلم که همه دنبالم راه
میافتن ولی فقط نگاهم به کوتوله ی ریزه میزه ایه که لپای هلوییش
میدرخشه و صورتش مثل برف سفیده
-خودتم میدونی اگه نگاهت جای دیگه رفت اونوقت چیزی که همه
بخاطرش دنبالت میان رو با اره برقی قطع میکنمیونگی کاغذایی که دستش بود رو جلوی عضو قایم شده داخل شلوارش گرفت و با ترس ظاهری از اتاق بیرون رفت
-بهتره این بحث رو همینجا تموم کنیم چون به جاهای خوبی نمیرسیم..
-حواست به تهیونگ باشه !!
YOU ARE READING
MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️
Fantasy[بچه ی من معجزه است || My baby is a miracle]✨ |COMPLETE| تهیونگ و جونگکوک چندسالیه که ازدواج کردن و زندگی فوقالعاده عاشقانه ای دارن اما وقتی تهیونگ متوجه ی علاقه ی بی حد و مرز همسر عزیزش به بچه ها میشه میتونه دست رو دست بزاره تا زندگیشون از هم بپاش...