part²⁵

1.5K 162 23
                                    

جونگ کوک نگاه برزخی به سهون انداخت و سهون هم بیخیال و پوکر وار به سریالی که تو تلویزیون پخش میشد چشم دوخته بود و فقط زبونش رو برای جونگ کوک در آورد

-توی لعنت شده گندزدی تو هرچی تصور از فرشته ها داشتم ... تو فرشته ای آخه؟ حتما منم خدا ام
-عزیزم به من مربوط نیست که تصورات تو اندازه یه بچه مهدکودکیه که منتظره فرشته براش جایزه بیاره یا مثلا انتظار داری بال هامو باز کنم و با یه عصای جادویی بگم سه تا آرزو کنی ! این چیزا همش مال قصه هاست من یه نمونه ی واقعی ام و بهتره تصوراتت رو طبق چیزی که میبینی بچینی
-تو علاوه بر اینکه کلا از نظرم فرشته نیستی یه آدم بی خایه هم هستی ، چون جیمین داشت میومد منو غیب کردی که چییی ؟؟ میدونستی چقدر مقدمه چیدم تا بتونم برای تهیونگ توضیح بدم ؟ این ماجرا خودش به اندازه ی کافی مضحک هست حداقل باید جوری میگفتم که باورش شه . فکر کردی اون ایده ی پرتاب کردن گوشی من خیلی خاص بود ؟ من حتی امید ندارم وقتی که رو در رو براش میگم باورش شه چه برسه به پشت تلفن !!

سهون اینبار به صورت جدی به سمت جونگ کوک برگشت و اخم جذابی روی صورتش نشست ، علاوه بر اینکه همسرش دردسر اون زوج کیوت و احمق رو روی دوشش انداخته بودند حالا باید فرشته بودنش رو هم اثبات میکرد

-اولا که نظر تو اصلا برام مهم نیست چون اگه عقل داشتی با همون یه چشمه از قدرتام که نشونت دادم ایمان میاوردی !! ناسا هم هنوز به علم تلپورت یا هرچیزی درست دست پیدا نکرده بعد فکر کردی چجوری از بیمارستان غیب شدی و تو حیاط خونتون فرود اومدی ؟ بعدشم من کلی وقت برات خریدم و برادر همسرت رو دست به سر کرده بودم تا تو لعنتی تهیونگ رو راضی کنی ... وقتی خودت عرضه نداری دوکلمه حرف بزنی تقصیرا رو ننداز گردن من ! وقتی جیمین اومد ، من خشمی که داشت رو از 20 متری حس میکردم . مطمئن بودم باز کتکت میزنه و از اونجایی که تهیونگ هم تو فکر طلاقه قطعا جلوش رو نمیگرفت و دوباره کبود میشدی پس باید ازم متشکر هم باشی!!

حرفای سهون بی نهایت منطقی بودند و جونگ کوک هرچی فکر کرد
نمیتونست چیزی بگه که حرفاش رو رد کنه و خودش رو تبرئه کنه . اون راست میگفت... خودش نتونسته بود درست سنگاش رو با تهیونگ وا بکنه

-اون دیگه بهم فرصت نمیده سهون ، من فکر نمیکردم تا اینجا پیش بره ولی واقعا میخواد ازم جدا شه ... حتی حلقه اش رو هم در آورده بود و حرفاش ... همش جوری بودند که انگار من رهاش کردم

جونگ کوک نگاهی به بطری و جامی که جلوی دستش بود انداخت و نیمی از جامش رو با مایع قرمز رنگ پر کرد . این کار همیشگیش برای فراموش کردن دردهاش بود ... مست میکرد تا فراموش کنه اما خاطرات بدتر بهش هجوم میاوردند

-نکردی؟
-معلومه که نه ، اونا فقط صحنه سازی های اون هرزه ی لعنتی بود ... هرکی ندونه تو و همسرت که میدونید اوه سهون !! نگو نه که اینبار واقعا خودکشی میکنم
-اینکه ما به خاطر قدرت ماورائیمون میتونیم اتفاقات رو ببینیم دلیل نمیشه که بریم تهیونگ رو راضی کنیم ، همین الانشم قراره به خاطر حرکت امروزم مجازات شم

MY BABY IS A MIRACLE // KOOKV ✔️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora