سکوتِ بینشون طولانی شده بود و انگار هیچکس قصد برهم زدنشون رو نداشت،حرفی باقی نمونده بود،اما گلوی پسر کوچیکتر هنوز بغض داشت و قرار نبود فشارش رو از روی گلوش کم کنه
تنها در سکوت بینی سرخ شدش رو چند دقیقهای یک بار بالا میکشید و با تند پلک زدن جلوی اشک های پنهانِ پشت حصار مژههای بلندش رو میگرفت!
حتی اهمیتی به لباس های خونگی که شامل شلوارک آبی رنگ و تیشرت گشاد بود نمیداد، دمپایی هاش رو درآورده بود تا طبق عادت یکی از زانو هاش رو توی آغوش بگیره
طبق چیزی که به وضوح معلوم بود،خشم این مردی که در سکوت رانندگی میکرد،فقط بخاطر نزدیکی بیش از حد
جکسون به تهیونگ بود!اما خشم بیش از حدش از نظر تهیونگ طبیعی نبود!رسما زیر دستش، جکسون رو یک بار کشت و دوباره زنده کرد
با توقف ماشین و پیاده شدن جونگکوک،نفس عمیقی کشید و لبش رو تر کرد،جو ماشین زیادی سنگین بود و همین باعث شده بود پسر درحضور جونگکوک توی آروم ترین حالت ممکن نفس بکشه و کوچیک ترین صدای از خودش در نیاره.
حتی بهش نگفت که کجا میره!
نگاهش رو از شیشه ماشین به بیرون داد و به ماشین های که به سرعت حرکت میکردن خیره شد،فکر میکرد بعد از رفتن جکسون ،به کتابخونه بره و در آرامش توی خطوط کتاب های مورد علاقش گم بشه اما حالا حتی خبر نداشت خیلی وقته میون چشم های طوفانی مرد غرق شده بود و تنها کسی که دست بلندشدش رو برای نجات میگرفت و اون رو به ساحل آروم دریای تاریک چشمهاش میکشوند،خودِ همین مرده!
حتی هنوز ترس این رو داشت که دوباره جونگکوک در ماشین رو قفل کنه!و نفس هاش دوباره بی دلیل به شمارش بیوفته..
با باز شدن در ماشین و نشستن جونگکوک به همراه دو پلاستیک بزرگ که محتوای داخلش معلوم نبود منتظر به جونگکوک چشم دوخت
جونگکوک در رو بست، سرش رو سمت تهیونگ چرخوند
بینی و زیر پلک های پسر کوچیکتر سرخ شده بود و کش موهاش که الان متوجهش شده بود شل شده بود و دیگه حالت قبل رو نداشت
دست آزادش رو روی پای لختش با وجود شلوارک گذاشت و زانو جمع شده پسر رو صاف کرد،تهیونگ خیره به حرکت جونگکوک پاش رو به نرمی پایین گذاشت
از لمس نرمی اون ران های چشمگیر زبونش رو روی دیوار مرطوب گونش فشار داد و بعد از مکثی دستش رو از روی پاش برداشت
تهیونگ با حرف نزدنش داشت جونگکوک رو تنبیه سختی میکرد،و مرد رو از صدای لطیف گوشنوازش محروم میکرد!
یکی از پلاستیک هارو روی پای منتظر پسر قرار داد و با متمایل شدن سمت تهیونگ پلاستیک دیگه رو پایین پاش گذاشت

YOU ARE READING
𝘐𝘮𝘱𝘰𝘴𝘴𝘪𝘣𝘭𝘦
Werewolf「پایان یافته」 چشم های لرزون و خیس از اشکش رو باز کرد و با صدایی آرومی که میشد فریاد ترس رو شنید، سکوت جنگل رو شکست: _خواهش.. م-میکنم... ن-نزدیکم نشو! اما تنها چیزی که اتفاق افتاد نزدیک شدن اون گرگ عظیمالجثه بود. میتونست قسم بخوره بازدم داغش تمام...