لمسی نرم و گذرا ، ضربهها و کوبیدن های آروم که به مراتب ،محکم تر،شدت گرفت، هوش و حواسش رو ازش میگرفت. یا زمزمه های که سکوت شکسته اتاق رو شرمگین از صداشون میکرد، به همراه ریتم و کشیده شدن دست و انگشت های با تجربه ای همراه بود
مثل زمانی که لمس اون انگشتهای ماهر اما آشنا،دوباره به حساس ترین نقطه از بدنش برخورد و لمس کرد
باعث شد پلکهاش رو روی هم قرار بده و منتظر بمونه تا دوباره صدای زمزمه مانندی کنار گوشش نجوا شه_برگت رو بالا تر بگیر تهیونگ، تروخدا..
و دوباره برخورد انگشت جیمین به پهلوش!
تهیونگ درحالی که هیچ سوالی رو خالی نذاشته بود،نفس عمیقی گرفت و با شیطنت با صدای آروم جوری که فقط جیمین بشنوه، زمزمه کرد
_همم،یعنی اگه نزارم تقلب کنه، جیمین بیچاره میشه؟
_نه،فقط رفتیم بیرون میکُ-
_چخبره اونجا؟
با صدای مراقب،جیمین به سرعت سرش رو پایین گرفت و نوشته های که از قبل نوشته بود رو پر رنگ تر کرد،جوری که خودش رو سخت مشغول نوشتن نشون داد
_پنج دقیقه دیگه بیشتر وقت ندارید،هرکس که نوشته میتونه تحویل بده.
زمزمه های پر استرس بچهها با تموم شدن حرف مراقب بالا گرفت شد،اما هیچکس این بین متوجه برگه مچاله شده تهیونگ نشد
پسر از فرصت استفاده کرد و برگه مچاله شده تقلب رو زیر پای جیمین انداخت و از روی صندلیش بلند شد
_مثل همیشه کیم تهیونگ،اولین نفر!
دستی به شونه تهیونگ زد و برگه امتحان پسر رو زیر پوشه ای گذاشت،تا چشم های ملتمسانه دانشآموزها مرتکب جرم نابخشودنی نشه
تهیونگ لبخندی زد و با آخرین نگاهی که به جیمین انداخت،از کلاس خارج شد و خودش رو به حیاط بزرگ مدرسه رسوند،باید منتظر جیمین میموند
با نگاه کلی به دوروبرش، آروم روی صندلی خالی که سایه درختی احاطش کرده بود نشست.
این سومین امتحانش بود ، به خوبی همونطوری که انتظارش رو داشت داده بود و حالا با رضایت روی صندلی، منتظر دوستش نشسته بود
توی این مدت به حضور خودش توی عمارت و همچنین مرد سخت گیری که به تازگی باهاش آشنا شده بود عادت کرده بود
مردی که مدت زیادی از آشناییشون نمیگذشت اما طوری باهاش رفتار میکرد انگار سالها هم رو میشناسن!
تهیونگ میتونست حس کنه،به جونگوک وابسته شده و حس محکمی بینشون در حال شکل گرفتن بود
جونگکوک این مدت، رسما تمام زندگی تهیونگ رو توی مشتش گرفت بود!
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝘐𝘮𝘱𝘰𝘴𝘴𝘪𝘣𝘭𝘦
Lobisomem「پایان یافته」 چشم های لرزون و خیس از اشکش رو باز کرد و با صدایی آرومی که میشد فریاد ترس رو شنید، سکوت جنگل رو شکست: _خواهش.. م-میکنم... ن-نزدیکم نشو! اما تنها چیزی که اتفاق افتاد نزدیک شدن اون گرگ عظیمالجثه بود. میتونست قسم بخوره بازدم داغش تمام...