part:51!مسری

3.8K 626 117
                                    

چینی به بینی‌اش داد و از لولای در به دو مردی که کت مشکی رنگشون رو روی زمین انداخته بودن و بدون هیچ حرف و مخالفتی داشتن دیوار اتاق رو رنگ می‌کردن چشم دوخت

نیشخند از روی لب‌‌هاش از بین نمی‌رفت، بوی تند رنگ باعث شد دستش رو روی بینی و لب‌هاش بذاره و سرفه ای بکنه و دو مرد رو که با غلطک به جون دیوار افتاده بودن رو از حضورش باخبر بکنه

_حالتون خوبه لونا؟

دستپاچگی یکی از بادیگارد ها باعث شد قوطی رنگ یاسی، روی زمین سقوط کنه و بخش زیادش روی پارچه شلوار همکارش که در کنارش بود پخش‌شه

مرد شوکه نگاهی به سر و وضعش انداخت و بیحرف دَمش رو سنگین آزاد کرد

در همین حین تهیونگ میون سرفه چشمی چرخوند و سرش رو تکون داد و کمی خودش رو عقب کشید

_من... بهتون گفتم این رنگی کنید؟

برق شیطنت نگاهش، نیشخند کنج لب‌هاش و لحن کنایه آمیزش واضحا نشون میداد که مخالفت اون دو به مذاقش خوش نیومده بود

_بله لونا، خودتون گف.._

_از این رنگ دیگه خوشم نمیاد، صورتی بزن.

بعد از حرفش، لبخند کوچیکی به نگاه خیرشون زد.

اما آلفایی که پیشونی‌اش بخاطر دست کشیدن رنگی شده بود کمی از این وضعیت ناراضی بود و تحملش کمتر...

قبل از اینکه تهیونگ اونجارو ترک کنه گفت

_لونا شما اجازه..

نفس عمیقی گرفت و ادامه نداد.

متوجه نشد، الان حرفش رو خورد؟

تهیونگ یک تای ابروش بالا انداخت و بعد از مکث و چرخش نگاهش بین چشم‌های منتظر اون دو، لب‌هاش رو جمع کرده پیچک های بلند‌شده اش رو پشت گوشش زد

_خب؛ من؟

مرد آب دهنش رو قورت داد و سمت دیوار چرخید و با صدای خفه ای به سرعت گفت

_لطفا دیگه نیاین اینجا؛ فکر کنم بوی رنگ برای شما خوب نباشه.

اون‌ها برای سخت‌ترین کارها پیش‌قدم می‌شدن و انجام دادنشون مشکلی نبود اما حالا که راحت‌ترین کار رو به دستور لونا در حال انجامش بودن عمیقا داشتن عذاب می‌کشیدن.

مشام قوی آلفاشون بوی رنگ رو شدید تر حس میکرد و باعث می‌شد هرچه زودتر بخوان کار رو انجام بدن.

تهیونگ که اون‌هارو تنها گذاشت، با اشتهای زیاد شده سمت آشپزخونه رفت. یونجو درحال آماده کردن و چیدن میز بود سرش رو بالا گرفت و لبخندی به برق نگاه پسر زد

_اوه اومدین؟ الان آماده میشه.

_توله‌‌های پاپا حسابی شکمو شدن، یونجو باورت میشه من اینقد وزن اضافه کنم؟

𝘐𝘮𝘱𝘰𝘴𝘴𝘪𝘣𝘭𝘦 Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora