part:29!دو هفته

5.9K 871 228
                                    

هیچ پیوندی صورت نگرفته بود، نه جای مارکی که هنوز به وجود نیومده بود می‌سوخت نه صدای افکار جفتش رو می‌شنید اما؛ گرگش هر لحظه بی‌قرار تر می‌شد و یک جا آروم نمی‌گرفت، احساس خطر میکرد و رایحه‌ش رو تا جای ممکن آزاد کرده بود

این کاملا غریزانه بود و روی رفتار بُعد انسانیش هم تاثیر می‌ذاشت، بعضی افکار و تصمیم ‌ها سر چشمه از بُعد دیگرش یعنی گرگ آلفا صورت می‌گرفت و گاهی برای شخصی که هیچ درکی از گرگینه ها نداشت عجیب به نظر می‌رسید، احساس می‌کرد امگاش استرس و آشفتگی زیادی رو داره تحمل می‌کنه و قلب کوچیکش به سریع ترین حالت ممکن می‌تپه و امان از روزی که گرگ قدرتمند جونگکوک خطری رو برای جفتش حس کنه!

دکمه کت خوش‌دوخت مشکی رنگش رو باز کرد و بی‌توجه به رنگ نگاه ترسیده خدمتکار ها که یکی یکی کنار می‌رفتن و با احترام تعظیم می‌کردن قدم‌های مصممش رو سمت سالن اصلی کشوند و نگاه نافذش، شونه نحیف جفتش رو که پشت بهش روی مبل نشسته بود رو شکار کرد.

فورمون های دو امگا توی عمارت پخش شده بود و ترکیبش باعث می‌شد بینیش رو با حالت انزجار جمع کنه، رایحه امگاها شیرین و لطافت خاصی داشت اما از نظر آلفا تنها رایحه امگای خودش بود که می‌تونست آرامش رو به وجودش ببخشه!

الان اوضاع خیلی فرق می‌کرد چون رایحه تهیونگ آرامش رو به وجودش نمی‌بخشید، نگران بودنش رو میشد فهمید و این آرامشش رو زیر پاهاش له می‌کرد تا جای خشم رو محکم تر کنه!

بدون توجه به مادرش که با دیدنش لبخند متظاهرانه‌ای رو به روی لب‌هاش آورد سمت تهیونگ رفت و دید تهیونگ چطور با متوجه شدن حضورش اشک هاش رو پاک کرد و سعی کرد ناراحتیش رو مخفی کنه، درصورتی که رایحه‌ش غم رو به وجودت منتقل می‌کرد

_اوه اومدی..

_ گریه کردی!

تهیونگ نیم نگاهی به جونگکوک انداخت و آب دهنش رو نامحسوس پایین فرستاد، دریای تاریک مرد طوفانی بود و این مانع خیره شدن به چشم‌هاش می‌شد، نفس بریده‌ی گرفت و بی‌توجه به نمناک شدن دوباره چشم‌هاش لب زد

_جونگکوک..مادرت خیلی وقته اومده و منتظر ت-

_جوابم. رو. بده. تهیونگ!

به مبل نزدیک تر شد و شمرده شمرده تکرار کرد، هنوز هم هیچ توجه ای به حضور سونگ‌هی نمی‌کرد، چه اهمیتی داشت زنی که قصد داشت زندگیش رو عذاب کنه؟ در این لحظه تنها علت رایحه غم‌زده و حال آشفته جفتش مهم بود!

_سخت نگیر جونگکوک، فقط یکم نگران بود همین.

_یکم نگران بود که اینجوری نفسش بریده شده؟

به تیزی گفت و نگاهش رو به لبخند محو شده زن داد و از زیر دندوناش غرید

_برو بیرون سونگ‌هی!

𝘐𝘮𝘱𝘰𝘴𝘴𝘪𝘣𝘭𝘦 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora