_روی اعصاب من نرو آلفای خوب..نه حالا که نزدیک هیتمه و ممکنه مقابلت روی زانوهام بشینم و اون عضو قابل توجهات رو آتیش بزنم!
مرد با صورتی خنثی و ناخوانا پلک سنگینی زد و با کمی فاصله گرفتن تونست چهره امگاش رو ببینه که پوزخند تمسخرآمیزی روی لبهاش نشونده بود
انگار امگا فقط زمانی به سطح میرسید که سر تا پای آلفاش رو به رگبار تهدیداتش ببنده!
وقتی تهیونگ دستِ حلقه شدهی دور گردنش رو برداشت،جونگکوک جوری که براش این مسئله اهمیتی نداشته باشه ،دستهاش رو توی جیب شلوارش برد و تای ابروی بالا انداخت
_اوه..نمیخوام با یه امگای نزدیک هیت در بیوفتم.
امگا شرورانه خنده کوتاهی کرد ،انگشت اشارش رو زیر بینش برد و هوای اطرافش رو عمیق وارد ریه هاش کرد
با حس رایحه آتیش آلفا که بیشتر از خودش بلند میشد نه از مرد مقابلش ،متقابلا ابرویی بالا انداخت
با آوردن اسم هیت ،جونگکوک غریزی رایحهاش رو روی تنش نشونده بود تا به همه بفهمونه این امگا، آلفا داره و هیچکس حق نزدیک شدن بهش رو نداره.
امگا منکر احساس آرامش از وجود فورمون های شدت یافته آلفا نمیشد
_خوبه..حداقل میدونی کِی باید رایحهات رو آزاد کنی!
_فقط منتظرم رایحه مست کننده تو زیر بینیم بپیچه.
تهیونگ سر تا پای جونگکوک رو برنداز کرد و با سردی دستور داد
_تمام چیزی که برای یک امگای نزدیک هیت لازمه بدون هیچ کم کسری برام مهیا میکنی ،جوشنده های گیاهی،قرص های لازم و همچنین یک خونه بدون وجود هیچ خدمتکاری به جز سیگی..میخوام در آرامش کامل باشم،متوجهای؟
امگاهای درحال هیت گوشهگیر تر از قبل میشدن و دوست داشتن تنهاییشون رو فقط با آلفاشون پر کنن در غیر این صورت از جانب هرکس دیگری احساس خطر میکردن!
جونگکوک مطیعانه سری تکون داد،کاملا از امگاش حساب میبرد..
مرد نمیدونست اگر پسر امگا رایحهاش رو آزاد میکرد چه تسلطی به روی تک تک حرکاتش پیدا میکرد.
جوری که میتونست آلفای قوی هیکل مقابلش رو دیوونه خودش کنه !
جونگکوک سرش رو کمی به سمت شونهاش متمایل کرد و به آرومی و احتیاط به پسر نزدیک شد
_فکر نمیکنی..آلفات رو برای اون چیزی که توی هیت نیاز داری جا انداختی؟
_فعلا نیاز دارم مشتهام رو توی صورتت پیاده کنم.
جونگکوک حرص آلود تک خندی زد و خواست چیزی بگه اما امگا زودتر به حرف اومد
_دنبالم راه نمیوفتی.
YOU ARE READING
𝘐𝘮𝘱𝘰𝘴𝘴𝘪𝘣𝘭𝘦
Werewolf「پایان یافته」 چشم های لرزون و خیس از اشکش رو باز کرد و با صدایی آرومی که میشد فریاد ترس رو شنید، سکوت جنگل رو شکست: _خواهش.. م-میکنم... ن-نزدیکم نشو! اما تنها چیزی که اتفاق افتاد نزدیک شدن اون گرگ عظیمالجثه بود. میتونست قسم بخوره بازدم داغش تمام...