_نمیدونم این برای امشب مناسبه یا نه.. باید عوضش کنم؟
همینطور که با خودش زمزمه کرد، لبش رو با استرس توی دهنش کشید، نگاهش رو توی آینه گذروند و نفس رو با فوت بیرون داد
_جونگکوک یک ساعته که آماده شده و منتظره، زود باش کیم تهیونگ!
دستی به لباسش کشید و با دقت بهش خیره شد
پیراهن ساده قرمز رنگی که آستین های پف دارش دور مچش تنگ میشدن به خوبی توی تنش نشسته بود و با یک شلوار پارچه ای مشکی رنگی پوشیده بود.
موهاش رو از مقابلش چشمهاش جمع کرده و بسته بود که این باعث شده بود چشمهاش کشیده تر از قبل بشه و ازش یک الهه بسازه.
نگاهش رو از آینه گرفت و کمربند باریکش رو برداشت و سعی کرد دور کمرش ببنده
از وقتی که جونگکوک این خبر رو بهش داد، وجودش از استرس سر ریز شد، خودش رو برای نیش زبون تند سونگهی آماده کرد!
اما این باعث نشد از حال عوض شده جونگکوک غافل بشه، به این فکر کرد که خودش به اینجور دعوت شدنها و مراسمهای که سر ازشون درنمیورد عادت نداشت، جونگکوک چرا طوری رفتار کرد که انگار قراره اتفاقی بیوفته که نباید؟
توی افکارش غرق شده بود که تنی از پشت بهش چسبید و دستی دور کمرش حلقه شد، نفس عمیقی گرفت، چطوری متوجه رایحه سوزنده و گرمش نشده بود؟
دست از بستن کمربند کشید و سرش رو سمت صورت جونگکوک چرخوند، اما جونگکوک بدون نگاه کردن بهش، دستش رو به آرومی از روی دستش سُر داد و سمت سگک کمربند برد و برخلاف تصور تهیونگ، آزادش کرد
وقتی تهیونگ شروع به صحبت کردن کرد، نگاه سنگینش نه روی چشمهای قهوه رنگش، بلکه روی لبهای زیباش لغزید
_خوب به نظر میرسم؟ یکم.. استرس دارم، برای همین نگرانم..
_باید نگران این باشی که من چشم کسی که روی تو افتاد رو نکشم تهیونگ.
تهیونگ تای ابرویی بالا انداخت، گرگ سفیدش خرخری کرد وقتی نگاه خمار جونگکوک رو روی لبهاش شکار کرد.
صورتش رو توی چند اینچی مرد گرفت و با لبخند پچ زد
_مهم نیست، نگاه جئون تهیونگ.. فقط روی توئه آلفا!
ریز چونه جونگکوک رو بوسید و عقب کشید، بی خبر از اینکه جونگکوک غریزی روی تنش نشونه گذاری کرده و رایحه تند خودش رو جایگزین شیرینی رایحه امگاش کرده بود
وقتی برای چک کردن استایلش از آغوش مرد فاصله گرفت، جونگکوک آب دهنش رو قورت داد و به این فکر کرد که چطوری میشد
اون شب به اون مراسم نمیرفت و توی همون لحظه، تمام لباسهای توی تن پسر رو پاره میکرد و عمیقا به اندازه آتیش شهوت گرگش باهاش عشقبازی میکرد؟
YOU ARE READING
𝘐𝘮𝘱𝘰𝘴𝘴𝘪𝘣𝘭𝘦
Werewolf「پایان یافته」 چشم های لرزون و خیس از اشکش رو باز کرد و با صدایی آرومی که میشد فریاد ترس رو شنید، سکوت جنگل رو شکست: _خواهش.. م-میکنم... ن-نزدیکم نشو! اما تنها چیزی که اتفاق افتاد نزدیک شدن اون گرگ عظیمالجثه بود. میتونست قسم بخوره بازدم داغش تمام...