_این بهترین قهوه ای بود که تاحالا خورده بودم.
جکسون برای چندمین بار گفت و به فنجون خالی شدش خیره شد
صدای اعتراضآمیز تهیونگ همینطور که با تیوی ور میرفت، بلند شد
_بازم واست درست میکنم، باشه؟میای این فیلم رو ببینیم یا نه؟
جکسون خندید و همینطور که به سمت تهیونگ میرفت کنارش رو به تلوزیون نشست،جوری که عمدا ران و شونه هاش رو بهش چفت کرد.
کنترل رو از دستهای تهیونگ گرفت و خودش مشغول سرچ کردن اسم فیلمی برای دیدن شد
تهیونگ ابرو بالا انداخت و لبش رو با حرص روی هم فشرد
_این فیلم جدید اومده،از هموناست که تا هفته ها مغزت رو درگیر خودش میکنه...
با لبخندی اضافه کرد_به سلیقه من اعتماد کن..عالیه!
تهیونگ بی حرف سری تکون داد و سعی کرد کشیده شدن پای جکسون رو به ران های لختش نادیده بگیره
_اگه مسخره بود باید تاوان تلف شدن وقت با ارزشم رو پس بدی جک!
جکسون همینطور که دستش رو از پشت ،بالای سر تهیونگ میذاشت، با موهای بسته شدش بازی کرد و لبخندی به صورت اخمآلودش زد
_اگه خوب بود چی؟
تهیونگ لباش رو جمع کرد و با انگشتش ضربه ای به پیشونی جکسون کوبید
_خیلی وقیح هستی،اگه خوب بود هم بازم من تایین میکنم،اینجا حرف حرفه منه!
این کله فرفری زورگو..چرا اینقد دوست داشتنی بود؟
کاش همیشه ساعتی رو که باهاش میگذروند به آروم ترین حالت ممکن میگذشت،تا همیشه این زورگویی های بامزش رو بخاطر بسپاره
یا اخمی که از وقتی که اومده بود روی ابروهاش جا خوش کرده بود،اما در عین حال سعی میکرد حالش رو خوب کنه،چون تهیونگ زیاد اهل فیلم دیدن نبود،ترجیح میداد کتاب رو با جزئیات ظریفش بخونه تا دیدن فیلم!
_خب..شروع شد،وسط فیلم حرف بزنی میکشمت!
جکسون چشمی چرخوند و نگاهش رو از تلوزیون به نیم رخ زیبای پسر داد ، تمام ظرافت و خطوط صورتش رو با نگاه عمیقی گذروند و به مژههاش که با هر پلک زدنش شیفته ترش میکرد داد
این فرشته رو چرا زودتر پیدا نکرده بود؟
کم کم با پایین تر رفتن چشمهاش به روی گردن کشیده و و بعد اون کمر و لگن درشتی که کوسن جلوی دیدیش رو گرفته بود لغزوند،
برعکس کمر باریکش،لگن درشت و وسوسه کننده این پسر افکار جکسون رو به جایی میبرد که مستقیم روی پایین تنش تاثیر به وضوحی میزاشت
تهیونگ کوسن رو توی دستش فشرد و با حرص همینطور که به تلوزیون خیره بود گفت
_حالم داره از میلر بهم میخوره، آه چقد بد بازی میکنه..لبخند مصنوعیش رو ببین،انگار داره بهش فشار میاد،نمیدونم وقتی بازیگری بلد نیستید چرا الکی میان فیلم رو خراب کنن!
ESTÁS LEYENDO
𝘐𝘮𝘱𝘰𝘴𝘴𝘪𝘣𝘭𝘦
Hombres Lobo「پایان یافته」 چشم های لرزون و خیس از اشکش رو باز کرد و با صدایی آرومی که میشد فریاد ترس رو شنید، سکوت جنگل رو شکست: _خواهش.. م-میکنم... ن-نزدیکم نشو! اما تنها چیزی که اتفاق افتاد نزدیک شدن اون گرگ عظیمالجثه بود. میتونست قسم بخوره بازدم داغش تمام...