-پارت چک نشده-
_هی دارلینگ!
تهیونگ نگاهش رو بین چشم های سبز رنگ مرد خندون مقابلش گذروند کمی از در فاصله گرفت و سؤالی بهش خیره شد
چشم های تیزهوشی داشت ،چنان نشون میداد که انگار از هیچ ریسکی رو برنمیگردوند!
_ولفی هنوز نتونسته گره کور اخماشو باز کنه،کمک نمیخوای؟
یک دست ظریف زنونه روی شونه میتو نشست و مرد رو به داخل هل داد و جاش توی آستانه در ایستاد
نگاه روبا شکلش رو به تهیونگ داد و آدامسش رو ترکوند
تهیونگ توجه ای به زن و چهره آشناش نکرد و با نگاه کلی که به فضای اتاق انداخت ،اتاق رو ترک کرد
_اوپس!
جونگکوک ناباورانه از صدائی که شنیده بود سمت در برگشت و با تک خنده ای گفت
_متیو..لعنت بهت!
متیو خنده بلندی کرد و جونگکوک رو در آغوش گرفت و چند بار دوستانه به شونش زد
_فاک مرد،عجب عضله ای ساختی..
جونگکوک از پسر کوچیکتر فاصله گرفت و هیکل متیو رو برانداز کرد
_قبل از اینکه جفتت رو پیدا کنی لاغر بودی،مکملت رو پیدا کردی؟
اسکارلت همینطور که سمتشون میرفت قبل از اینکه متیو لب باز کنه گفت
_اونی که هر شب میخوریش مکمل و پروتئین نیست تیله رنگی،فریب خوردی!
جونگکوک نگاهش رو از چهره مبهوت و خجالت زده متیو گرفت و سعی کرد خندهش رو کنترل کنه
نیم نگاه پر معنی به اسکارلت که حالا روی صندلی پشت میز نشسته بود انداخت و لب زد
_عیب نداره اسکارلت بلاخره یه روزی باید حقیقت رو فهمید و طعم تلخش رو مزه کرد..اینطور نیست متیو؟
متیو چشم غره ای رفت و دهن کجی کرد
خودش رو روی مبل پرتاب کرد و پاهاش رو روی دسته مبل گذاشت
_برید به جهنم..هوسوک تو تیم منه اون همیشه مهربونه باهام!
البته که جای هوسوک خالی بود تا به یاد دوران مدرسه،کل عمارت رو با کودک درون فعالشون روی سرشون بزارن!
جونگکوک پاهای پسر کوچیکتر رو گرفت و از روی دسته مبل پایین انداخت و نشست
_کی به سئول اومدی؟
متیو ساعدش رو روی چشمهاش گذاشت و گفت
_دو روزی میشه،بالأخره باید برمیگشتم خونه..فقط بخاطر هری داشتم تحمل میکردم بین فرانسوی ها بمونم..حس میکنم لهجم داره کم کم عوض میشه!
جونگکوک تای ابروی بالا انداخت
_خوبه..اون بلوند کجاست؟
اسکارلت نیشخند صدا داری زد با مسخرگی کلمه "بلوند" رو تکرار کرد
![](https://img.wattpad.com/cover/346618643-288-k863247.jpg)
YOU ARE READING
𝘐𝘮𝘱𝘰𝘴𝘴𝘪𝘣𝘭𝘦
Werewolf「پایان یافته」 چشم های لرزون و خیس از اشکش رو باز کرد و با صدایی آرومی که میشد فریاد ترس رو شنید، سکوت جنگل رو شکست: _خواهش.. م-میکنم... ن-نزدیکم نشو! اما تنها چیزی که اتفاق افتاد نزدیک شدن اون گرگ عظیمالجثه بود. میتونست قسم بخوره بازدم داغش تمام...