هشدار: اسمات 🚨🔞
جیمین بعد از این که آخرین بشقاب رو شست، دستهاش رو خشک کرد و از پلهها بالا رفت.
امشب نوبت جونگوک بود که برای مینی قبل از خواب قصه بخونه، پوشک مینجون رو عوض کنه و بطری شیرش رو که پسرک هنوز ازش دل نکنده بود، بهش بده.
وقتی جیمین وارد اتاق شون شد، جونگوک لبهی تخت نشسته و مینجون رو که غرق خواب بود، مثل یه نوزاد توی بغلش گرفته بود.
نگاهش به پسرک پر از شگفتی و عشق بود، مثل بار اولی که بغلش و گریه کرده بود.
مینجون که حالا یک سال و نیمش بود، کلمههایی مثل میمی، نینی و تازگیها کوتی میگفت و دیگه مثل اوایل دوست نداشت توی بغل کسی، حتی جیمین آروم بگیره.
حداقل وقتی بیدار بود.
جیمین از رشد مینجون و سلامتیش خوشحال بود ولی با دیدن نگاه پر از حسرت جونگوک وقتی سعی میکرد بیشتر از چند ثانیه بغلش کنه و مینجون مثل ماهی از دستش سر میخورد، قلبش فشرده میشد.
آلفا گاهی انگار دوست داشت به جبران مدت طولانی که از زندگی مینجون و بزرگ شدنش از دست داده بود، بوی تنش رو توی ریههاش بکشه و با دقت به جزییات صورتش نگاه کنه ولی مینجون که بر خلاف مینی بچهی لجباز و شیطونی بود، آروم نمیگرفت و به راحتی آلفا رو که تازه داشت بهش عادت میکرد، پس میزد.
جونگوک حالا سه هفته بود که پیش شون زندگی میکرد. اوایل فضا بین شون کمی سنگین بود و برای جیمین سخت بود توی زندگی شلوغش برای آلفا جا پیدا کنه.
مینی هم گاهی با جونگوک دمدمی بود؛ وقتهایی بود که دوست داشت بهش بچسبه و حتی نمیذاشت آلفا دستشویی بره و گاهی بهش محل نمیذاشت.
بارها یواشکی از جیمین میپرسید که کوکی دوباره قراره بره؟
طول میکشید تا دوباره به آلفا اعتماد کنه ولی هر روز رابطه شون بهتر میشد. دیگه جونگوک کسی بود که مینی رو به کلاسهاش میبرد و برمیگردوند. وقتهایی که جیمین خسته بود، مینی و مینجون رو به پارک میبرد و شبها همیشه با شام منتظرش بود.
آلفا که تمام داراییش رو به جیمین و بچهها بخشیده بود، از خودش حتی هزار وون هم نداشت. جیمین که این وضعیت براش عجیب و معذبکننده بود، از بانک یه کارت از حسابش برای آلفا گرفته بود تا نیازی نباشه برای خرج کردن برای خودش و بچهها از امگا پول بگیره.
مامانش یه بار با خنده بهش گفته بود که جیمین الان آلفای خونشونه. امگا با وجود این که مادرش نیت بدی نداشت، از شنیدنش ناراحت شده بود چون...نکنه جونگوک هم همین فکر رو میکرد؟
نمیخواست این باعث ناراحتی جونگوک بشه، هر چند آلفا بارها ثابت کرده بود این افکار قدیمی جایی توی ذهنش نداره.
البته آلفا توانایی کار کردن داشت؛ با این که پای راستش گاهی اذیتش میکرد، مخصوصا وقتهایی که بارون میاومد یا هوا سرد بود.
نکتهی مثبت این بود که سوابق جناییش هم جایی بازگو نمیشد. این از شرایط قراردادشون با پلیس بود که تهیونگ از طرف اونها روش پافشاری کرده بود.
با این حال بعد از یک ماه، هنوز کاری پیدا نکرده بود و به جاش از بچهها و جیمین مراقبت میکرد.
جیمین در موردش بهش حرفی نمیزد؛ حس میکرد آلفا زمان بیشتری نیاز داره که جای خودش رو توی خانواده شون پیدا کنه و داشتن هم زمان یه شغل شاید الان براش بهترین چیز نباشه.
رابطهی جیمین و آلفا هم هنوز کمی معلق بود. جیمین که هیت قبلیش به خاطر شوک سریع تموم شده بود، هنوز هیت جدیدی تجربه نکرده بود ولی مطمئن هم نبود میتونه هیتش رو با آلفا بگذرونه یا نه.
جونگوک همون آلفای نرم قبل بود که حواسش به همه چیز بود ولی انگار یه چیزی در موردش تغییر کرده بود.
خونه شون چهار تا اتاق داشت که یکیش برای مینی، اون یکی برای مینجون و آخری برای جیمین بود. چون جیمین هنوز داشت سعی میکرد زیاد خرجهای اضافه نکنه، اتاق آخر که قرار بود اتاق مهمون باشه هنوز کاملا خالی بود و وسیله نداشت. جیمین نمیخواست آلفا روی مبل بخوابه پس از همون شب اول کنار هم خوابیدن.
شبها گاهی با فاصله میخوابیدن، گاهی هم جیمین دست آلفا رو میگرفت و میخوابید که همیشه بین انگشتهای کوچکش محتاط و منقبض بود.
شاید چون بعد از این همه وقت، فقط جیمین یکی دو بار گونهاش رو بوسیده بود. البته آلفا هم هرگز برای هیچ لمسی پیش قدم نشده بود.
وقتی خوابش میبرد، آلفا با چشمهای بسته کنارش بود ولی گاهی که نیمه شب از خواب بیدار میشد، آلفا پشت بهش روی تخت نشسته و به دیوار زل زده بود.
جیمین از این حرکتش میترسید ولی تا به حال بهش چیزی نگفته بود. سیاهی زیر چشمهای آلفا نشون میداد که شبها خوب نمیخوابه ولی جیمین هنوز آماده نبود تا در موردش باهاش حرف بزنه.
آلفا با این که هنوز با بچهها و جیمین ملایم و مهربون بود، گاهی ساکت میشد و خیلی باهاشون ارتباطی برقرار نمیکرد. حتی مینی هم متوجه این شده بود و این جور وقتها از آلفا فاصله میگرفت.
جونگوک که متوجه حضورش شده بود، سرش رو بالا آورد و به جیمین لبخند زد. پیرسینگ کنار لبش هنوز برای جیمین تازه بود و هر بار با دیدنش به این فکر میکرد که بوسیدنش باید چه حسی داشته باشه؟
جیمین نمیدونست تقصیر کیه که هنوز هم دیگه رو نبوسیده بودن. آلفا داشت بهش احترام میذاشت و امگا هم نمیدونست که چرا خودش پیش قدم نمیشه.
مطمئن بود که دلیلش خجالت نیست؛ جیمین دیگه از امگا بودنش و نیازش به سکس و ارتباط فیزیکی خجالت نمیکشید ولی انگار یه دیوار بین اون و آلفا بود که مانعش بود.
جونگوک همون آلفایی بود که جیمین عاشقش شده بود ولی نگاه توی چشمهاش تیره تر شده بود و رازی رو مخفی میکرد که جیمین نمیدونست چرا از فهمیدنش میترسید.
جیمین کنارش نشست و به مینجون غرق خواب که لپهاش از حمامی که آلفا برده بودش و تلاش برای شیر خوردن هنوز صورتی بود، لبخند زد. «اذیتت نکرد؟ راحت خوابید؟»
آلفا سرش رو تکون داد و با یه دست، موهای حالتدار مینجون رو از صورتش کنار زد. «نه، فکر کنم امروز خیلی خسته شده. توی پارک یه دوست پیدا کرده بود. دو ساعت دنبال هم دویدن و توی ماسهها بازی کردن.»
جیمین به بینیش چین انداخت. «حتما یه عالمه ماسه هم خورده. میدونی که دوست داره همه چیو اول بچشه، حتی اگه خوردنی نباشه.»
آلفا پلک زد و زیر نگاه خیرهی جیمین کمی دستپاچه شد. «آم...نمیدونم، شاید؟»
جیمین به احساس گناه توی نگاهش بی صدا خندید و از جاش بلند شد. «اگه بهش خوش گذشته اشکالی نداره. من میرم مسواک بزنم، تو هم توی تختش بذارش و بیا.»
نگاه آرزومند جونگوک روی مینجون از دید امگا دور نموند.
چند باری اصرار کرده بود که مینجون پیش شون بخوابه ولی جیمین هر بار رد کرده بود چون نمیخواست به خوابیدن پیش شون عادت کنه.
آلفا هم هر بار با لبهای جلو اومده، پشت به جیمین خوابیده بود.
وقتی جیمین برگشت، آلفا که از دستشویی توی راهرو استفاده کرده بود، روی تخت نشسته و به دیوار تکیه داده بود. پاهاش رو با پتو پوشونده بود و داشت سعی میکرد با نخ و سوزن توی دستش، دیگو رو که توی یه حادثهی دلخراش مصدوم شده بود تعمیر کنه.
جیمین به نگاه متمرکزش لبخند زد. «به نظرم وقتشه که یه پلاشی جدید براش بگیریم تا بهش عادت کنه. ببری خیلی مریض احواله.»
جونگوک طوری نگاهش کرد انگار جیمین به اعتقاداتش توهین کرده. «ولی هیچی دیگو نمیشه!»
جیمین چشمهاش رو چرخوند و از توی کمدش یه تیشرت بزرگ درآورد تا برای خواب تنش کنه. در حالی که پشتش به جونگوک بود، تیشرتش رو عوض کرد و بعدش شلوارش رو درآورد. جورابهای پشمیش رو برداشت و به سمت تخت اومد.
نگاه جونگوک که انگار تا الان روی بدنش زوم بود، سریع به سمت دست بی حرکتش برگشت تا کارش رو ادامه بده ولی دیگه دیر شده بود.
جیمین نیشخند زد و کنار آلفا زیر پتو نشست. امشب بعد از شرابی که موقع شستن ظرفها یواشکی نوشیده بود، احساس شجاعت میکرد و می خواست طلسم بین شون رو بشکنه. اگه آلفا امشب هم لمسش نمیکرد ممکن بود جیغ بزنه. «این یه سال راتهاتو چطوری میگذروندی؟»
جونگوک که یه دفعه از نفس گرم جیمین روی گوشش جا خورده بود، سوزن رو توی دستش فرو کرد و زیر لب فحش داد. «همون طوری که تو هیتاتو میگذروندی!»
اخم کرده و لبهاش جلو اومده بود؛ به چشمهای جیمین نگاه نمیکرد.
امگا شیرین خندید. «یعنی با دوستت؟»
دیگو از دست جونگوک افتاد و انگار کل بدن آلفا وا رفت. «د-دوستت؟»
جیمین ریز خندید و دیگو و سوزن رو برداشت تا روی میز کنار تخت بذاره. «من و یونگی برای هیتامون با هم یه قراری داریم....یا داشتیم؟»
رایحهی جونگوک با وجود اخمش، لحظه به لحظه قوی تر میشد و با شنیدن جملهی آخر جیمین، انگار یه دفعه جنگلی توی اتاق شون آتش گرفت.
جیمین دستش رو از زیر پتو روی ران آلفا گذاشت و به بازوهای بزرگ بیرون زده از زیر تیشرتش نگاهی انداخت. «هوم...تصور پسرعموت برات جذابه؟ رایحهات یهو-»
نفس جیمین توی سینهاش حبس شد و نتونست ادامه بده چون جونگوک چرخید و با کشیدن ساق پای جیمین، مجبورش کرد دراز بکشه. وقتی جیمین به خودش اومد، آلفا چهار دست و پا بالای سرش بود و نگاه تیزش روی صورتش میچرخید.
توی نور کم چراغ خواب، صورت آلفا حتی با وجود زخم گوشهی ابروش، جذاب ترین و بی نقص ترین تصویری بود که توی عمرش دیده بود.
«اگه میخوای راتمو باهام بگذرونی، میتونی مودبانه ازم درخواست کنی. نیازی به این حرفا نیست.»
جیمین دیگه نتونست ادامه بده و ریز خندید. صورت آلفا هم با دیدنش دیگه جدیتش رو از دست داده بود و به نرمی نگاهش میکرد. «داشتم سعی میکردم کاری کنم خودت پیش قدم شی.»
لحن آلفا مردد بود. «مطمئن نبودم اجازه دارم یا نه.»
لبخند جیمین کمرنگ شد ولی الان نمیخواست بحث جدی شروع کنه، پس فعلا توی ذهنش یه گوشه رو برای این کنار گذاشت و تمام توجهش رو به آلفای خوشبوی بالای سرش داد.
بدون این که تماس چشمی شون رو قطع کنه، پاهاش رو کمی باز کرد و لبهی تیشرت آلفا رو بین دستهاش گرفت. «الان چطور؟»
نگاه آلفا تیره تر شده بود ولی هنوز هیچ حرکتی نمیکرد. «اگه واست سواله، راتم دو ماه دیگهست.»
جیمین دستهاش رو روی تیشرت آلفا مشت و اخم کرد. «فکر میکردم الان داریم در مورد امشب حرف میزنیم، نه دو ماه دیگه.»
نگاه جونگوک تیز شد. «این مدت حتی علاقهای به این که منو ببوسی نشون ندادی. امشب چی عوض شده؟»
امگا لبش رو گزید. «تو...نمیدونستم چطوری باید سرشو باز کنم. چرا خودت این کارو نکردی؟»
یه ثانیه هم نگذشت که آلفا خم شد و لبهاش رو به امگا چسبوند. جیمین انگار بالاخره میتونست نفس بکشه.
یادش نمیاومد آخرین باری که هم دیگه رو با این همه حرارت بوسیده بودن کی بود. جونگوک جوری دستهاش رو روی پهلوها و سینهاش میچرخوند، انگار نمیتونست ازش سیر بشه و این کافی نبود.
جیمین عقب کشید تا تیشرت آلفا رو دربیاره و این دفعه بالاخره موفق شد.
جونگوک با دیدن نگاه جیمین روی بالاتنهاش، از قصد عضلاتش رو منقبض کرد و باعث خندهی امگا شد. «به جای این کارا زودتر شلوارتو دربیار.»
چشمهای آلفا به طرز بامزهای گرد شد. «فکر نمیکردم یه روز امگای من این قدر راحت چنین دستوری بهم بده.»
جیمین چشمهاش رو چرخوند و خودش تیشرتش رو درآورد. حالا فقط لباس زیر سفید خیس از اسلیک و پریکام تنش بود.
شنیدن امگای من باهاش کاری کرده بود که دیگه نمیتونست صبر کنه ولی نیازی نبود آلفا بدونه. جونگوک این مدت حتی یک بار هم این طوری صداش نزده بود؛ جیمین و امگاش از رفتار آلفا مضطرب بودن و فکر میکردن آلفا شاید دیگه دوست شون نداره.
جیمین حتی وقتی حالش خیلی خوب نبود، با خودش فکر میکرد که اگه مینجون نبود، شاید جونگوک واقعا دلش نمیخواست پیش شون برگرده.
مطمئن بود گونههاش زیر نگاه گرسنهی آلفا سرخ شده ولی نذاشت خجالت جلوش رو بگیره. نشست و آلفا رو مجبور کرد عقب بره. با خشونتی که باعث شد درز گوشهی لباس زیر آلفا کمی باز بشه، بقیه لباسهاش رو درآورد.
جونگوک با تعجب خندید. «هاه! جیمین، آروم تر بیبی-»
بیبی. بار اولی بود که توی این مدت این طوری صداش میزد. همهاش جیمین، جیمین. امگا کم کم داشت از اسمش متنفر میشد.
جیمین دستهاش رو پس زد و آلفا رو هل داد تا دراز بکشه. این بار جیمین با پاهاش دو طرف رانهای عضلانی آلفا نشسته بود و به عضو متورم و قرمزش نگاه میکرد.
آب دهانش رو قورت داد؛ باورش نمیشد از هیجان دیدن صحنهی مقابلش، نزدیک بود از گوشهی دهانش سرازیر بشه.
قبل از این که جونگوک به خودش بیاد، خم شد و لبهاش رو دور آلفا حلقه کرد. میخواست برای اولین بار آلفا رو این طوری به اوج برسونه.
جونگوک از شوک حرکت زبون جیمین، تقریبا فریاد زد و مجبور شد جلو دهانش رو بگیره. سرش رو بالا آورد و به جیمین که با وجود عضو بزرگ بین لبهاش داشت میخندید چشم غره رفت. «دفعهی بعد بیا با برنامهی قبلی پیش بریم، هوم؟»
جیمین فقط براش ابرو بالا انداخت و سعی کرد مقدار بیشتری از آلفا رو داخل دهانش جا بده. جونگوک تا به حال تجربه نکرده بود ولی جیمین توی این اون قدر خوب بود که زیر سه دقیقه کار آلفا رو تموم کنه.
خون توی رگهاش با شور میچرخید؛ با وجود این که تازه بهار شده و هوا هنوز شبها سرد بود، جیمین حس میکرد داره میسوزه.
طعم تلخ پریکام آلفا روی زبونش بر خلاف خاطرات دوری که براش تهوعآور بودن، لذت بخش بود و فقط تشویقش میکرد تا بیشتر تلاش کنه.
وقتی نصف آلفا رو بین لبهاش جا داد، متوجه سکوت آلفا شد و چشمهاش رو بالا برد. جونگوک یه بالش برداشته و جلوی صورتش گرفته بود.
جیمین بالا اومد و در حالی که دستش رو با سرعت روی عضو خیس از بزاق آلفا بالا و پایین میبرد، بالش رو قاپید و کنار انداخت. با لبهای جلو اومده، به آلفا چپ چپ نگاه کرد. «بالاخره تصمیم گرفتم برات درست و حسابی ساک بزنم و تو حتی نمیخوای تماشام کنی؟»
توی نور کم و فضای خصوصی بین شون، انگار این دوری هیچ وقت اتفاق نیافتاده بود؛ تو این اتاق و این لحظه، قلبهاشون هم دیگه رو میشناختن و براشون فاصله و زمان مطرح نبود.
آلفا و امگای هر دو شون انگار بعد از مدتها آروم گرفته بودن و با هیجان منتظر یکی شدن شون بودن.
جونگوک اخم کرد و چشمهاش رو محکم بست. نفس محکمی کشید. «جیمین. اگه همین طوری ادامه بدی، یه دقیقه هم طول نمیکشه و بعدش فقط میتونی از انگشتام سواری بگیری. اینو میخوای؟»
امگا دوباره چشمهاش رو چرخوند و نگاهی به عضو آلفا که قسمت ناتش همین الان هم کمی متورم شده بود انداخت. انگار نارضایتی توی نگاهش معلوم بود که آلفا بی نفس خندید. «یه وقت دیگه، باشه؟ الان فقط بیا روی صورتم بشین تا آمادت کنم، نظرت چیه؟»
انگار به جیمین برق وصل کردن. دیگه بلعیدن عضو آلفا اون قدر هم جذاب به نظر نمیرسید.
بدون لحظهای تردید لباس زیرش رو درآورد و روی زمین پرت کرد. صدای چسبیدن خیسش باعث شد گونههاش سرخ تر بشه و سعی کرد نگاه پر از خندهی آلفا به اشتیاقش رو نادیده بگیره. چرخید و عقب عقب رفت تا توی جای درستی قرار بگیره.
طرف منطقی مغز جیمین میدونست که امشب فقط در صورتی میتونه تکرار بشه که در مورد همه چیز حرف بزنن. توی همین یه ربع بیشتر از کل سه هفتهی اخیر با هم حرف زده بودن.
این خوب نبود.
چشمهاش رو بست و سعی کرد به جای هر فکر دیگهای، روی انگشتهای آلفا که دو طرف ورودیش رو چنگ میزد و جدا میکرد تا بتونه بهتر ببینه تمرکز کنه.
نفس گرم جونگوک روی سوراخ خیسش باعث شد تمام بدنش بلرزه و به زور دستهایی که روی شکم آلفا تکیه داده بود سر پا بمونه.
صدای آلفا بم شده بود. «می دونم شاید حرف بدی باشه ولی اون قدر دلم واسه دیدن این تنگ شده بود که داشتم دیوونه میشدم.»
جیمین دستش رو جلو دهانش گرفت و خندید. باسنش رو جلوی صورتش کمی تکون داد. «پس زودتر مشغول شو، فردا باید صبح زود پا شیم و بچهها رو-»
جونگوک ضربهی نسبتا محکمی به باسنش زد و باعث شد نفس امگا توی سینهاش حبس بشه. «میشه وقتی میخوام این کارو بکنم در مورد بچهها باهام حرف نزنی؟»
امگا باورش نمیشد که این قدر خندیده که دلش درد گرفته.
وقتی زبون آلفا روی ورودیش نشست، خندهاش بالاخره تموم شد و به جاش ناله کرد. توی این مدت هرگز خودش رو لمس نکرده و خیلی حساس بود. هر بار احساس نیاز میکرد، به جاش دوش آب سرد میگرفت.
حالا خوشحال بود که برای آلفا صبر کرده.
جونگوک خیلی سریع دو تا انگشت کنار زبونش وارد کرد و به نقطهای که باعث شد جیمین از لذت توی خودش جمع بشه فشار وارد کرد. اون قدر لبش رو گاز گرفته بود تا ساکت بمونه که دردناک شده بودن.
خجالت آور بود ولی همین حالا هم حس میکرد فقط چند ثانیهی دیگه با اوجش فاصله داره. «آلفا...یکم دیگه...آه!»
انگشت سوم آلفا هم واردش شد و جونگوک با لبهاش اسلیکش رو مکید. صداش گرفته بود و رگههایی از یه آلفای وحشی رو داشت. «قبلا امتحانش نکردیم ولی میتونی روی صورتم بیای؟»
جیمین از فکرش خم شد چون دیگه نمیتونست بدنش رو صاف نگه داره. آلفا حالا داشت با سه تا انگشت داخلش ضربه میزد و امگا با وجود درد انگشتهایی که کمی زود واردش شده بودن، حس میکرد داره به لبهی پرتگاه نزدیک میشه. «ن-نمیدونم! آلفا...آلفا...اوه! همون جا!»
جیمین دستهاش رو دور نات آلفا فشار داد؛ یه دست کافی نبود و جیمین با دیدن این هر بار دیوونه میشد. لبهاش رو دور آلفا حلقه کرد تا کمی آروم بشه و فریاد نزنه. حس میکرد تمام بدنش توی همون نقطهای که آلفا حالا داشت مدام با انگشتهاش ماساژ میداد جمع شده.
وقتی بالاخره دور عضو آلفا بلند نالید و به اوج رسید، انگار عضلاتش ریلکستر از هر زمان دیگهای شد که به یاد داشت. تمام بدنش میلرزید و به زور خودش رو نگه داشته بود تا کاملا روی صورت آلفا نشینه و خفهاش نکنه.
تازه وقتی سفیدی جلوی چشمهاش کمرنگ شد، تونست متوجه خیسی دستهای آلفا و صورتی که هنوز بهش چسبیده و اسلیکش رو میلیسید بشه.
پلک زد و بالا اومد. چرخید و به صورت و موهای خیس آلفا نگاه کرد. جونگوک بهش نیشخند زد و دور لبهاش رو لیسید.
جیمین حس میکرد که روحش داره از بدنش خارج میشه. بار اولی بود که تونسته بود این طوری بیاد و اون قدر حس خوبی داشت که بخواد دوباره امتحانش کنه.
با این حال دیدن این که مستقیم روی صورت آلفا یه پارچ اسلیک ریخته...کمی خجالت آور بود.
و شاید خیلی جذاب، چون عضوش بعد از خالی شدن روی سینهی آلفا، هنوز متورم بود.
با این حال نات آلفا دیگه کاملا متورم شده بود؛ جیمین فشار دستهاش رو بیشتر کرد و به ابروهای درهمرفته از درد آلفا خیره شد.
این که ناتش این طوری متورم شده بود، حتما دردناک بود. اگه با وجود این نمیتونست به اوج برسه، حتما خیلی درد میکشید.
پس جیمین خم شد و در حالی که نات آلفا رو محکم ماساژ میداد، تمام آلفا رو بین لبهاش جدا داد و گلوش رو دورش منقبض کرد. آلفا از لذت دردناکی که بدنش رو به رعشه انداخته بود، غرید.
چشمهای امگا از حجم زیاد کامی که دهانش رو پر کرد گرد شد. سریع سرش رو کمی عقب آورد ولی نوک عضو آلفا رو داخل دهانش نگه داشت.
نمیخواست حتی یکم از کام آلفا رو از دست بده.
رانهای آلفا میلرزید و دستهاش که هنوز دو طرف باسن جیمین رو چنگ زده بودن، اون قدر محکم بودن که امگا مطمئن بود فردا جاشون بنفش میشه.
جیمین آلفا رو لیسید و تمیز کرد و تمام مدت دستهاش رو دور ناتش که انگار نبض داشت، نگه داشت تا از دردش کم کنه.
جونگوک بالاخره انگار تونست نفس بکشه، هر چند هنوز کل بدنش منقبض بود. «فاک. فکرشم نمیکردم این قدر درد داشته باشه.»
جیمین صاف نشست و از روی شونهاش نگاهی به آلفا انداخت. هنوز روی سینهی جونگوک، وسط کام و اسلیکش نشسته بود. «اگه دستامو نگه دارم بهتر میشه؟»
جونگوک که برافروخته و صورت و موهاش هنوز از اسلیک جیمین و عرق خیس بود، سرش رو تکون داد. دستهاش حالا داشتن کمر جیمین رو نوازش میکردن، انگار داشت سعی میکرد حواس خودش رو پرت کنه.
جیمین بالاخره تصمیم گرفت از روی آلفا بلند بشه. کنارش نشست ولی تمام مدت، دستهاش رو دور ناتی که قرمز و دردناک به نظر میرسید، نگه داشت.
به آلفا که نگاه خیرهاش روی صورتش میچرخید، لبخند محوی زد. جونگوک جوابش رو با لبخند مردد خودش داد. «متاسفم. بالاخره قرار شد سکس داشته باشیم و من...»
به ناتش اشاره کرد. جیمین لبخند کجی زد و ناتش رو ماساژ داد. نفس آلفا توی سینهاش حبس شد و کمرش قوس پیدا کرد.
«چرا این قدر طول کشید؟» صدای امگا کوچک و پر از تردید بود.
چشمهای جونگوک باز شد ولی لبهای قرمز و متورمش بسته موندن.
وقتی مکثش طولانی شد، جیمین سرش رو پایین انداخت و به رانهاش خیره شد. استرچمارکهای بارداری سفید و نقرهایش معمولا به چشمش نمیاومدن ولی توی اون لحظه نسبت بهشون حس خوبی نداشت.
شاید امشب نباید پیش قدم میشد. آلفا میتش نبود و هیچ تعهدی نسبت به جیمین نداشت. شاید توی این یکی دو سال نظرش عوض شده بود و دیگه از جیمین خوشش نمیاومد.
شاید با کس دیگهای ملاقات کرده و از روی عذاب وجدان پیش جیمین برگشته بود.
جونگوک آهی کشید و دستهای جیمین رو به نرمی از ناتش جدا کرد. «بیا این جا.»
آلفا تقریبا به زور مجبورش کرد به پهلو دراز بکشه و دست و پاش روی روی بدن آلفا بذاره. وقتی سرش روی سینهی آلفا قرار گرفت و ضربان قلبش رو شنید و حس کرد، انگار تونست بهتر نفس بکشه.
«جیمین من...حتی یه لحظه هم فکر نکن دوستت ندارم یا نمیخوام کنارت باشم. برای من، وقتی به تو و احساسم بهت و بچههامون میرسه، هیچی عوض نشده. هنوزم میخوام زندگیم رو با شما بگذرونم و کنارتون پیر بشم.»
جیمین بغضش رو قورت داد و پلک زد تا اشکهاش پایین نیان. این طوری که خوابیده بود، آلفا نمیتونست صورتش رو ببینه و این خوب بود.
پر از شک و غم بود و نیاز داشت این حرفها رو بشنوه، حتی اگه انگار یه اَمای بزرگ بعدشون بود.
«اگه تا الان...اگه مثل قبل نیستم، دلیلش این نیست که دیگه زندگی با تو رو نمیخوام.» صدای آلفا هم با وجود نرمی، حالا کوچک و غمگین بود و جیمین نمیتونست تحملش کنه.
بیشتر به آلفا چسبید و زمزمه کرد: «پس چی؟ باهام حرف بزن. میدونم منم خیلی این مدت باهات...منم یکم سخت بودم. با این که همه چی برگشته سر جاش، انگار خیلی چیزا برامون جدیده...ولی فقط باید با هم صادق باشیم، نه؟...»
جونگوک موهاش رو نوازش کرد. لبخند آلفا رو نمیدید ولی میتونست توی صداش حس کنه. «امگای قشنگ من، همیشه میدونی چی بگی. وقتی تو کنارمی، آروم میشم.»
جیمین سینهی آلفا رو، درست جایی که قلبش مرتب میزد، بوسید. قلب امگا هم کمی سبک شده بود.
حالا فقط نیاز داشت بدونه چطوری میتونه به آلفا کمک کنه. میدونست که حاضره بقیهی زندگیش رو تلاش کنه تا آلفا بتونه لبخند بزنه و هر شب این طوری کنارش بخوابه.
چونهاش رو روی سینهی آلفا گذاشت و به صورتش خیره شد. صورتش لاغرتر شده بود و زیر چشمهاش کمی گود افتاده بود ولی هنوز پر از ستاره بودن.
حتی اگه شب نگاهش تاریک تر شده بود.
«هر چی هست، فقط کافیه بهم بگی. قول میدم با هم حلش کنیم.» مصمم بود و میخواست همین الان بفهمه باید چی کار کنه.
دلش نمیخواست حتی به این که نتونن رابطه شون رو ترمیم کنن فکر کنه.
جونگوک گونهاش رو نوازش کرد. توی فکر به نظر میرسید و چشمهاش مهآلود بود. «مطمئنم فهمیدی ولی من...نمیتونم بخوابم. وقتایی هم که میخوابم...چیزای جالبی نمیبینم.»
جیمین دست آزاد آلفا رو گرفت و انگشتهاشون رو بین هم فرو برد. «میتونیم با یه دکتر مشورت کنیم. شاید دارویی باشه که کمکت کنه. شاید... شاید یه روانشناس هم بتونه بهت کمک کنه.»
جونگوک لبخند کج و سردی زد. صداش تیز بود. «نمیخوای قبل از این بپرسی چی میبینم و چرا؟»
ضربان قلب جیمین بالا رفت ولی با وجود دستپاچگی، نگاه از چشمهای خیرهی آلفا برنداشت. «ن-نپرسیدم چون نمیخواستم با فکر کردن بهشون اعصابت خرد بشه ولی اگه دوست داری میتونی بهم بگی...یعنی منم دوست دارم بدونم!»
جونگوک سرش رو تکون داد و نفس عمیقی کشید. «ببخشید این طوری حرف زدم. وقتی در موردش حرف میزنم....انگار زنده میشن.»
زنده میشن...
جیمین آب دهانش رو به سختی قورت داد. «در مورد چیزاییه که تو این دو سال اتفاق افتادن؟»
جونگوک بعد از مکثی طولانی، سرش رو تکون داد. به آرومی جیمین رو از خودش جدا کرد و نشست. امگا هم کنارش نشست و پتو رو روی پاهاشون انداخت.
دیدن ناتِ هنوز نیمه متورم جونگوک وسط چنین بحث مهمی لازم نبود.
آلفا دستش رو بین موهای کوتاهش فرو برد و از روی پیشونیش کنار زد. «من و نامجون این مدت عملا داشتیم کاری رو میکردیم که نیروی پلیس یا براش نیروی کافی و حرفهای نداره یا نمی خواد دستش رو باهاش کثیف کنه چون نمیشه قانونی انجامش داد.»
جیمین دست آلفا رو گرفت و فشار داد. نگاه جونگوک روی دست حلقه شده شون ثابت موند. «گاهی اوقات مجبور بودیم چند نفرو دستگیر کنیم ولی چون سلاح نداشتیم، مجبور بودیم باهاشون جوری درگیر شیم که...تو بیشترشون یا باید میکشتیم یا میمردیم.»
نفس جیمین توی سینه حبس شد. جونگوک خندهی بی صدا و تلخی کرد. «میدونی که من قبلش هم با این چیزا آشنا بودم. قتل...برام چیز جدیدی نبود. توجیهش نمیکنه ولی هیچ وقت قبل اون کسی رو نکشته بودم که فکر نمیکردم واقعا لایقشه. واسه همین شبا... بیشتر وقتا راحت میخوابیدم...»
جیمین به جای زخمهای سینهی برهنهی آلفا خیره شد. دهانش خشک شده بود. «پس...با این مشکلی نداشتن؟ این که شما رو برای دستگیر کردن میفرستادن ولی...»
مطمئن نبود می تونه به زبون بیاره یا نه. شنیدن حقیقت از زبون جونگوک باعث نمیشد عشقش به آلفای مقابلش ذرهای کم بشه ولی این که بخواد توی کلمات بگه...
اون متفاوت بود.
جونگوک به چشمهاش خیره شد. «نقشه از همون اول همیشه همین بود ولی نمیتونستن بهمون بگن که میخوان افرادو بدون محاکمه بکشن! قانونی نیست، نه؟»
خندهی آلفا بی صدا و عصبی بود. «اکثرشون ته هرم سیستمی بودن که کانگ و پدرش درست کرده بودن. آدمای زیردستی که واقعا ثروت و امتیاز زیادی از انجام چنین کارایی به دست نمیآوردن ولی بودن شون برای پلیس دردسرساز شده بود.»
آلفا با انگشتهاش دست امگا رو تا شونههاش دنبال کرد. نگاهش جوری بود که انگار واقعا اون رو نمیدید و فقط داشت سرش رو گرم میکرد تا آرامشش رو از دست نده. «لو رفتن نفوذ کانگ برای دولت خیلی گرون تموم شد. حتی تا استیضاح رییس جمهور و تهدید خانوادهی سیاستمدارایی که اسمشون لو رفته بود رسید. اعتراضای محلی داشت شروع میشد و نیاز داشتن یه کاری کنن تا خشم عمومی کم بشه.»
جونگوک پتو رو کنار زد و از جاش بلند شد. دستها و صداش میلرزید و انگار نیاز داشت قدم بزنه تا کمی از انرژی منفی درونش رو کنترل کنه. «مردم دنبال عدالت سریعن، میدونی؟ این که توی اخبار بشنون دلهدزدای محلی و موادفروشای توی پارکی که بچههاشون رفت و آمد میکنن توی درگیری با نیروهای پلیس کشته شدن خوشحال شون میکنه. حتی باعث میشه دوباره به پلیس اعتماد کنن! این که بشنون چند تا ساختمون که برای تن فروشی و قاچاق استفاده میشده، خیلی اتفاقی به خاطر مواد شیمیایی که توش نگهداری میشده توی آتیش سوخته باعث میشه دل شون خنک بشه. حتی با شنیدنش پیش خودشون میگن این عدالت خداست و دوباره امیدوار میشن!»
جونگوک چرخید و مقابل تخت ایستاد. برهنه بود، جسم و روح. جیمین میتونست آتش جهنمی که جونگوک تجربه کرده بود توی چشمهاش ببینه.
«یه نفر باید همهی اینا رو انجام میداد. کی بهتر از دو نفری که به هر دری میزدن پیش خانوادهشون برگردن و بعدا هم از ترس این که سرشونو زیر آب نکنن، صداشون درنمیاد چون پای خودشونم گیره.»
جیمین از جاش بلند شد و مقابل جونگوک ایستاد. دستهاش رو گرفت و بالا آورد. آلفا حرکتش رو با چشمهایی که تر شده بودن دنبال کرد. جیمین به نرمی انگشتهاش رو بوسید و لبخند غمگینی زد. «اجازه بده حالا که پیش مون برگشتی، من مراقبت باشم. دو سال حتی نمیدونستم داری چقدر رنج میکشی ولی الان...الان میخوام امگایی باشم که بهش نیاز داری.»
اولین اشک روی گونهی رنگپریدهی آلفا جاری شد. صداش شکست. «تو همیشه همون امگایی هستی که بهش نیاز دارم.»
جیمین هم میون گریه لبخند زد. «ولی الان برات کافی نیستم، نه؟ باید بهم بگی چی نیاز داری. هر چی باشه مهم نیست. حتی اگه نیاز داری از ما فاصله بگیری، میتونم برات صبر کنم. هر چی.»
آلفا لبش رو گزید. صورتش خیس بود و با چشمهای بزرگش شبیه یه پسربچهی ترسیده بود، نه یه مرد سی و دو ساله. «فقط قول بده ازم خسته نمیشی. شاید هیچ وقت جونگوک قبلی نشم. قول بده تنهام نمیذاری!»
جیمین روی نوک پاهاش خم شد و با حلقه کردن دستهاش دور گردن آلفا محکم بغلش کرد. لبش رو گزید تا صدای گریهاش بلند نشه. «هیچ وقت...زندگی بدون تو این مدت برام خیلی سخت بود. اگه تو نباشی، انگار همیشه یه حفرهی بزرگ وسط قلب و زندگیمه.»
کمی عقب کشید تا صورت آلفا رو ببینه ولی دستهای قوی آلفا نذاشت بدنهاشون از هم جدا بشه. صورتش رو بین دستهاش گرفت و لبخند لرزان و پر از اشکی زد. «بیا با هم تلاش کنیم تا حال مون بهتر بشه، باشه؟»
جونگوک سرش رو چند بار تکون داد و بدون هشدار شروع به بوسیدن جیمین کرد.
بوسهای که تمام ترس، عشق و اشتیاقش رو توش ریخته بود.
جیمین مقابل لبهاش نفس نفس زنان زمزمه کرد: «جونگوک، من دلم میخواد همین الان میتم بشی.»
آلفا مکث کرد و کمی عقب کشید. با چشمهای براق و لبهای قرمز و متورمش شبیه یه رویای شیرین و غیرواقعی بود.
جیمین انتظار داشت مخالفت کنه یا ازش بپرسه “مطمئنی؟”، ولی آلفا فقط سرش رو تکون داد و جیمین رو از زیر رانهاش بلند کرد.
وقتی جیمین روی تخت پرت شد و آلفا بین پاهاش زانو زد، بلافاصله رانهاش رو دور کمر آلفا حلقه کرد. نمیتونست دیگه صبر کنه و گردنش در انتظار دندانهای آلفا زق زق میکرد. «زودتر، دیگه نمیتونم صبر کنم آلفا.»
جونگوک خم شد و با چسبوندن لبهاشون به هم، در یک حرکت سریع وارد جیمین شد.
نفس امگا توی سینهاش حبس شد. ناخنهاش رو بی اراده روی کمر جونگوک کشید تا با درد ناگهانی عضو بزرگ آلفا وقتی بیشتر از یک سال و نیم بود که چیزی واردش نشده بود کنار بیاد.
جونگوک روی پلکهای هنوز خیسش رو بوسید و تقریبا بلافاصله شروع به حرکت کرد. چشمهاش رگههایی قرمز از یه آلفای نزدیک رات داشت و جیمین میدونست که حتی همین سرعت هم براش کمه.
جیمین لبش رو گزید تا از ضربههای مداوم و محکم آلفا که هر بار به جایی که نیاز داشت فشار میآورد، فریاد نزنه. آلفا زیر لب میغرید و خیره به چشمهای جیمین، در حالی که رانهای جیمین رو جوری که داشت کبود میشد چسبیده بود، بدون مکث لذتش رو دنبال میکرد.
بدن جیمین با هر حرکت بدن آلفا روی تخت سر میخورد و با دستهای محکم آلفا سر جاش برمیگشت. از شدت لذت، اشکهای جدیدی روی صورتش سرازیر شده بودن ولی حتی یک ثانیه هم نگاه از چشمهای آلفا برنمیداشت.
این بار از تمام دفعاتی که با هم سکس داشتن خصوصی تر و خاص تر بود. امگا و آلفاشون هیجان زده بودن چون میدونستن لحظهی یکی شدن شون بالاخره نزدیکه؛ جیمین و جونگوک هم بعد از این همه دوری، انگار بالاخره طعم یکی شدن بدون ترس و شک رو میچشیدن.
وقتی نات آلفا که از بار قبلی هنوز کامل نخوابیده بود دوباره متورم شد، جیمین بالاخره نتونست نالهی درد و لذتش رو مخفی کنه و به جاش لب آلفا رو گاز گرفت. جونگوک که داشت عرق میریخت و موهای مشکیش به پیشونیش چسبیده بود، خم شد و دستهاش رو از زیر زانوهای امگا رد و دور بالاتنهی جیمین حلقه کرد تا هیچ فاصلهای بین بدنهاشون نباشه.
توی این زاویه، جیمین حس میکرد آلفا داره با عضوش جیمین رو زیر و رو میکنه و دوباره میسازه. از پشت پردهی اشک به آتش پشت چشمهاش آلفا نگاه کرد. «آلفا! کوک...»
جونگوک که ناتش حالا تقریبا کامل متورم شده بود، با یه حرکت محکم که هوا رو از ریههای جیمین بیرون کشید، ناتش رو وارد ورودی قرمز و دردناک امگا که هنوز اسلیک میریخت کرد و بی حرکت موند.
وقتی آلفا خم شد و روی گردنش، جایی نزدیک شونهاش رو بوسید، جیمین چشمهاش رو محکم بست و انگشتهاش رو بین موهای آلفا برد. زمزمه کرد: «دوستت دارم.»
همون لحظه آلفا به اوج رسید و ناتش داخل امگا لرزید؛ جیمین هم با حسش، چشمهاش عقب رفت و شدیدترین ارگاسم عمرش رو تجربه کرد.
اون قدر شدید و لذت و بخش که حتی درد پاره شدن پوستش با دندونهای آلفا رو حس نکرد.
وقتی به خودش اومد، آلفا داشت جای دندونهاش رو میبوسید و میلیسید تا زخم رو تمیز کنه. ناتش هنوز داخل جیمین نبض داشت و امگا حس میکرد شکمش از کام متورم شده.
بدنش لَخت شده بود و دلش میخواست فقط بیست و چهار ساعت توی بغل آلفا بخوابه ولی جونگوک سرش رو بالا آورد و با لبخند گردنش رو مقابل صورت جیمین قرار داد. «میدونی که من بیشتر دوستت دارم.»
امگا با لبخند کمرنگی، دوباره متوجه خارش لثههاش شد.
آلفاهای زیادی نبودن که به امگاشون این اجازه رو بدن؛ امگای جیمین از خوشحالی انگار توی آسمونها بود.
وقتی بالاخره دندونهاش رد خودشون رو نزدیک شونهی آلفا به جا گذاشتن، جونگوک نفس لرزانی کشید. جیمین هنوز راضی نشده بود دندونهاش رو از زخم آلفا جدا کنه ولی انگار جونگوک اهمیتی نمیداد.
آلفا کنار سرش رو بوسید و زمزمه کرد: «قول میدم بهتر بشم. همون آلفایی که تو و بچهها بهش نیاز دارید.»
YOU ARE READING
✓Let the Flames Begin✓| Kookmin
Fanfiction«کلاس مینی تموم شد؟» جیمین در حالی که مقابل پنجرهی قدی ایستاده بود، بدون این که بچرخه سرش رو تکون داد. رایحهی چوب صندل زیر بینیاش پیچید؛ سردردش شدیدتر شد. «بهش قول داده بودم بریم بیرون ولی انگار قراره بارون بیاد.» جیمین میتونست سینهی محکم آلفای...