جونگوک میتونست رایحهی دلنشین ولی عجیب امگا رو که کم کم شدیدتر میشد حس کنه. حالا شکی نداشت که جیمین قبلا ساپرسنت مصرف میکرد و به همین دلیل رایحهای نداشت. عجیب بود که کانگ با امگایی در ارتباط بود که حتی نمیتونست رایحهاش رو حس کنه و هیت نداشت.
کثافتهایی مثل کانگ عاشق امگاهای توی هیت بودن.
جیمین بویی شبیه بارون میداد؛ شبیه وقتی که بارون داشت همه چیز رو با خودش تمیز میکرد و بوی خاک خیس توی هوا بود.
جونگوک تا به حال امگایی با این رایحه یا شبیهش ندیده بود. معمولا امگاها رایحههای شیرین، گل، میوهای و ملایم داشتن ولی رایحهی جیمین، در عین این که مثل یه آلفا شدید نبود، قوی بود؛ با این همه، به نظر میرسید هنوز به قدرت عادی خودش نرسیده و ضعیفه.
جونگوک در حالی که داشت استیکش رو میجوید، متوجه شد که ناخودآگاه نفسهای عمیقی میکشه و گلوش رو صاف کرد. رایحهی امگا نوستالژیک بود و جونگوک رو به خاطرات و حال و هوایی میبرد که جدی بودن رو براش سخت میکرد.
مثل روزهایی که با مادرش توی حیاط زیر بارون بازی میکردن و پدرش از پنجرهی دفترش بهشون لبخند میزد.
حالا نمیتونست انتخاب کنه که رایحهی جیمین نفرتانگیزترین رایحهای بود که به عمرش به مشامش رسیده یا دلنشین ترین.
جیمین دست به غذاش نمیزد و طوری به استیک نگاه میکرد انگار از هیچ غذایی اون قدر متنفر نیست. وقتی چند دقیقهی پیش جونگوک دستش رو دور کمرش حلقه کرد تا بهش برای ایستادن کمک کنه، حس کردن پوست روی دندههای بیرون زدهی امگا باعث شد کمی جا بخوره.
رنگش پریده بود و لایهی نازکی از عرق بالای ابروش رو پوشونده بود. لبهاش کمرنگ و ترک خورده بودن و بدنش، مثل دستهاش که همیشه میلرزید، روی صندلی آروم نمیگرفت. شونههاش افتاده بودن و دیگه به گربهای که چند دقیقه پیش جونگوک رو به خاطر لمس کردنش چنگ انداخته بود، شباهتی نداشت.
ولی بدترین چیز...
بدترین قسمت چشمهاش بود. اون چشمها، شاید غمگینترین چشمهایی بود که جونگوک به عمرش دیده بود. درماندگی واضح نگاه جیمین باعث میشد نتونه اون قدری که دوست داشت، با تحکم باهاش برخورد کنه.
شاید این خوب بود. به نظر نمیرسید جیمین نیازی به تحکم داشته باشه و به اندازهی کافی آروم و سر به زیر بود.
و این تنها چیزی بود که جونگوک ازش میخواست.
این که دردسری درست نکنه تا هر دو شون به خواسته شون برسن؛ هر چند هنوز دقیقا خواستهی جیمین رو نمیدونست و این ناهار، بعد از چند روز شلوغ که مجبور بود گند جیمین و کانگ در رد هون رو جمع کنه، قرار بود مذاکرهای برای شروط احتمالی جیمین باشه.
ESTÁS LEYENDO
✓Let the Flames Begin✓| Kookmin
Fanfic«کلاس مینی تموم شد؟» جیمین در حالی که مقابل پنجرهی قدی ایستاده بود، بدون این که بچرخه سرش رو تکون داد. رایحهی چوب صندل زیر بینیاش پیچید؛ سردردش شدیدتر شد. «بهش قول داده بودم بریم بیرون ولی انگار قراره بارون بیاد.» جیمین میتونست سینهی محکم آلفای...