43

600 133 31
                                    

لطفا به هشدارهای توی خلاصه دقت کنید و مراقب خودتون باشید 💜

جونگوک و نامجون یک ساعت بعد، وقتی که هوا تاریک شده بود، به سوله‌ی خارج شهری که آدرسش رو فرستاده بود رسیدن. جونگوک با کمک گردنبند مینی تونسته بود مطمئن بشه که آدرس درسته.

وقتی اون ردیاب رو توی گردنبند می‌ذاشت، از خودش خجالت زده بود ولی حالا خوشحال بود که این کار رو کرده.

اون‌ها هر کدوم فقط یه اسلحه با خشاب پر داشتن...به علاوه‌ی دو تا کیف پر از مواد منفجره‌ای که عقب ماشین بود.

تهیونگ گفته بود که تا یک ساعت دیگه می‌رسید. تصمیم این که منتظرش بمونن یا نه، هم زمان سخت و آسون بود. هر دو اون قدر نگران امگاشون بودن که نخوان حتی یه دقیقه‌ی دیگه رو تلف کنن ولی نگران بودن که قراره اون تو با چند نفر رو به رو بشن.

شاید فقط وضعیت رو بدتر می‌کردن.

با این حال نامجون در ماشین رو باز کرد. «من دیگه نمی‌تونم صبر کنم. می‌خوام برم. هستی؟»

جونگوک به اسلحه‌ی توی دستش نگاه کرد و سعی کرد تصویر جیمین و مینی ترسیده رو فعلا از ذهنش کنار بذاره.

نمی‌تونست آشفته باشه. به تمام انرژی و توجهش نیاز داشت تا زنده بمونه.

به جیمین قول داده بود که پیشش برگرده.

بدون حرفی، پشت سر نامجون از ماشین پیاده شد.

***

جیمین انتظار این که کانگ یه صندلی بیاره و کنار تخت بنشینه نداشت. با این حال لیوان ویسکی توی دستش، تصویر آشنایی بود.

لبخندش کج و چشم‌های سبزش مثل همیشه یخ زده بود. «اون شب وقتی می‌فرستادمت سراغش،  فکر می‌کردم بالاخره جوری از شرت خلاص شدم که بتونی یه فایده‌ایم برام داشته باشی. چند سال تو و توله‌ات مفت خوردید و خوابیدید، باید یه جوری جبران می‌کردی، هوم؟»

فک جیمین منقبض شد ولی سرش رو از کفش‌های چرم مشکی که برق می‌زد بالا نیاورد.

مفت...

جیمین اون قدر تاوان داده بود که کانگ هرگز نمی‌تونست جبران کنه. حتی با مرگش.

«وقتی فهمیدم که عقلشو از دست داده و نگهت داشته، فهمیدم جذابیت سوراخات یه بار دیگه نجاتت دادن. کی می‌تونه از اون لبایی که انگار درست شدن تا ساک بزنن بگذره؟»

امگا سعی می‌کرد به حرف‌هایی که داشت آشفته‌اش می‌کرد توجه نکنه ولی چیزی که باعث شد لبخند کمرنگی بر خلاف میلش بزنه، این بود که اون واقعا هیچ وقت برای کوک این کار رو نکرده بود؛ احساس خفگی‌ای که بهش می‌داد، یادآور خاطرات بدی بود و آلفا بعد از فهمیدنش بهش اجازه‌اش رو نداده بود.

✓Let the Flames Begin✓| KookminOnde histórias criam vida. Descubra agora