13

831 183 13
                                    

سوکجین در حالی که آهسته راه می‌رفت تا لنگیدنش مشخص نباشه، توی طبقه‌ی آخر ساختمان بیست طبقه‌ی شرکت صنایع و تکنولوژی دفاعی جئون از آسانسور پیاده شد و به سمت در دفترش رفت. پنتهاوس شامل دفتر جین، اتاق کنفرانس و لابی بزرگی بود که با دیوارهای نباتی، طراحی چوب و پنجره‌های قدی، فضای پرنور و دلبازی داشت.


منشی و دستیارش، هان یونها، با دیدنش سریع از پشت میزش بلند شد و به سمتش اومد. قبل از این که جین بتونه سلام کنه، در حالی که چشم‌هاش از شیطنت برق می‌زدن و نیشخندی که دندون‌های مرتب سفیدش رو نشون می داد روی لب‌هاش بود، با سرش به در دفتر اشاره کرد. «یه ملاقات از قبل هماهنگ نشده داری.»


جین آهسته پلک زد. «صبح تو هم بخیر...امروز قرار بود ساعت هشت با آقای جئون یه جلسه داشته باشم و الان...» به ساعت مچی‌ای که تهیونگ برای تولد پارسالش خریده بود نگاهی انداخت. «ساعت هفت و نیمه. کی این ساعت بدون قرار قبلی اومده؟»


نیشخند بتا اون قدر پهن شد که جین نگران بود لب‌هاش نیاز به بخیه داشته باشن. «می‌ذارم خودت ببینیش. فقط حواست باشه.» به سمت میزش رفت و دوباره سر جاش نشست. از بالای مانیتورش نگاهش کرد. «اگه همه چی طبق میلش پیش نره، توی دردسر می‌افتیم.»


جین حالا واقعا گیج شده بود. این آدم مهم کی بود که اگه جلسه باهاش خوب پیش نمی‌رفت به مشکل می‌خوردن؟ افراد زیادی نبودن که در مقابل شرکتی مثل اون‌ها این قدرت رو داشته باشن.


می‌دونست که دیگه از یونها بیشتر از این نمی‌تونه حرف بکشه پس ساکت به سمت اتاقش رفت و بعد از در زدن کوتاهی وارد شد.


توی چارچوب در متوقف شد و با دهان باز به صحنه‌ی مقابلش نگاه کرد.


جونگوک روی فرش سفید مقابل میزش که وسط مبل‌های کرم بود، چهار زانو نشسته بود. در حالی که دختر بچه‌ای که سه ساله به نظر می‌رسید روی پاهاش نشسته بود، به جلو خم شده بود و با دست‌هایی که از دو طرف بچه رد شده بودن، روی دفتر روی میز شیشه‌ای مقابلش نقاشی می‌کشید. به خاطر تمرکز اخم کمرنگی بین ابروهاش بود و با خم کردن سرش، گونه‌اش رو به لپ صورتی دخترک چسبونده بود.


دختربچه با هیجان پاهاش رو روی زمین مقابلش می‌کوبید و با دست چپش مداد رنگی آبی رو روی کاغذ حرکت می داد. «د-درختم ب‍-بکش! م‍-من آسم‍-مونو آ-آبی کنم!»


اون قدر غرق کارشون بودن که هیچ کدوم متوجه سوکجین نشده بودن. نگاه جین روی ست کامل نقاشی که روی میز شیشه‌ای بود متوقف شد. مداد رنگی، پاستل شمعی، ماژیک و پالت آبرنگ و ظرف‌های کوچک رنگ انگشتی کل میز رو پر کرده بود. جین حتی نمی‌تونست حدس بزنه که این همه وسیله از اون برند خاص احتمالا چقدر گرون بوده.


به نظر می‌رسید همون طور که یونها گفته بود، اون کوچولو هر چیزی می‌خواست به دست می آورد.

✓Let the Flames Begin✓| KookminDonde viven las historias. Descúbrelo ahora