4

1K 218 17
                                    

این سومین شبی بود که جیمین حتی یک ساعت هم نمی‌تونست بخوابه.

اضطراب و ترس از فضای جدیدی که داخلش بودن رهاش نمی‌کرد. نمی‌دونست جئون جونگوک با چه هدفی تصمیم گرفته اون‌ها رو پیش خودش نگه داره و شاید حتی می‌ترسید بدونه.

حداقل تا الان همه چیز بهتر از زندگی قبلی شون بود. حتی دستشویی و حمام این اتاق مستر بزرگ‌تر از اتاقی بود که قبلا با مینی داخلش زندگی می‌کردن!

لازم نبود بگه که مینی چقدر از این دیدن تخت نرمی که چهار نفر راحت می‌تونستن روش جا بشن، خوشحال بود و چقدر روی تخت بالا و پایین پرید. دو شب بود که به جای تخت تک نفره‌ی باریکی که فنرهاش به پهلوها و کمرشون فشار می‌آوردن، کنار هم بین بالش های پَر نرم و پتوی گرم می‌خوابیدن.

مهم تر از همه، اتاق اون قدر گرم بود که دیگه لازم نبود دو لایه لباس تن مینی کنه تا سرما نخوره.

البته مهم‌ترین چیز برای مینی، میز آرایش بزرگ گوشه‌ی اتاق بود که تکراری نمی‌شد. دوست داشت روی صندلیش بشینه و مثل پرنسس‌ها آرایش کنه؛ پرنسس‌هایی که کل روز و موقع بیداری روی صفحه‌ی بزرگ تلویزیون براق روی دیوار می‌دید.

این اتاق بر خلاف اتاق قبلی شون، پنجره داشت؛ پنجره‌های بزرگ قدی که یه دیوار اتاق رو گرفته بودن. پرنور بودن اتاق، چیزی بود که جیمین قبل از آشنایی با کانگ ازش لذت می‌برد ولی حالا نور خورشید مضطربش می‌کرد. حالا می‌خواست به همون اتاق تاریک کوچکی برگرده که همه‌ی وقت آزادش رو با مینی داخلش می‌گذروند و هیچ وقت ترکش نکنه.

با وجود ترس‌های جیمین، جونگوک و نامجون تا الان در ظاهر خیلی بهتر از کانگ باهاشون رفتار کردن.

مشکل این بود که این چیزها اصلا جیمین رو آروم نمی‌کرد. کانگ هم چند ماه اول بعد از آشنایی شون سر تا پای جیمین رو با چیزهای گرون و قشنگ می‌پوشوند و باهاش خوب رفتار می‌کرد.

جیمین می‌دونست که هیچ چیز خوبی تا همیشه نمی‌مونه و فقط تاریخ انقضاش فرق داره.

مشکل بزرگ دیگه این بود که این جا قرص‌هاش همراهش نبودن. کانگ از رایحه‌ی طبیعی جیمین متنفر بود و مجبورش می‌کرد داروی ساپرسنت* مصرف کنه. اگر همین طوری پیش می‌رفت، کم کم رایحه‌ی طبیعیش بعد از سه روز مصرف نکردن شون خودش رو نشون می‌داد و هیت‌هایی که بعد از تولد مینی دیگه تجربه شون نکرده بود، بر می‌گشتن.

دلش نمی‌خواست از اون‌ها چنین چیزی رو بخواد. نمی‌خواست توجه شون بهش جلب بشه.

بر خلاف مینی، تنها چیزی که جیمین داشت ازش لذت می‌برد، این بود که این چند روز تنها دست‌ها و لب‌هایی که روی پوستش می‌نشستن، متعلق به مینی بودن. از اون بهتر این بود که بدنش دردناک و کبود نبود و می‌تونست راحت روی باسنش بشینه، بدون این که از درد به خودش بپیچه.

✓Let the Flames Begin✓| KookminOnde histórias criam vida. Descubra agora